کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زه کمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زه تاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) zehtāb کسی که پیشهاش تابیدن زه و درست کردن رشتۀ تابیده از رودۀ گوسفند یا حیوانات دیگر است.
-
زه زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] zehzade ازپادرآمده؛ از زیر بار دررفته.
-
زه کشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) (کشاورزی) zehkeši خشکاندن آب باتلاق؛ عمل خشکاندن باتلاق بهوسیلۀ کندن گودالها یا نهرهای کوچک و بردن آبهای زائد بهگودالها و زمینهای پست.
-
زه وزاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زهزاد› [قدیمی] zehozād ۱. زن و فرزند؛ عیال؛ اولاد.۲. نسل.
-
جستوجو در متن
-
کمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: Kamān] ‹خمان› kamān ۱. نوعی سلاح جنگی چوبی و خمیده که برای پرتاب کردن تیر به کار میرفت.۲. چوبی بلند و سرکج برای جدا کردن الیاف پنبه یا پشم از یکدیگر.۳. (نجوم) = قوس۴. (موسیقی) [قدیمی] آرشه.۵. (موسیقی) [قدیمی] سازی زهی شبیه رباب و به شک...
-
چکاوگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چگاوهگاه› [قدیمی] čakāvgāh گوشۀ کمان که زه کمان به آن بسته میشود.
-
ترنگانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] tarangānidan به صدا درآوردن زهِ کمان و مانند آن.
-
رودگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] rudgar کسی که تارهای ساز و زه کمان درست میکند؛ زهتاب.
-
زهگیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] zehgir انگشتانۀ چرمی یا استخوانی که در قدیم هنگام تیراندازی با کمان به سرانگشت میکردند تا زه کمان به انگشتان آسیب نرساند.
-
چرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čarm ۱. پوست دباغیشدۀ حیوانات.۲. [قدیمی] پوست بدن حیوان: ◻︎ بیفکند گوری چو پیل ژیان / جدا کردش از چرم تن تا میان (فردوسی: ۲/۲۵).۳. [قدیمی] پوست بدن انسان: ◻︎ بجوشیدش از دیدگان خون گرم / به دندان همیکند از تنش چرم (عنصری: ۳۵۹).۴. [قدیمی] زه کم...
-
چله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ چهللا] čelle ۱. نخ تابیده؛ نخی که از تارهای باریک تابیده شود.۲. زه کمان.
-
قلاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] qollāj ۱. کشش کمان بهزور؛ بهزور کشیدن زه کمان.۲. امتداد و مقدار درازی هر دو دست.۳. پک سخت و ممتد که به چپق بزنند و دود را حلقهوار از دهان بیرون دهند.
-
زاغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) zāq ۱. (زیستشناسی) پرندهای حلالگوشت از خانوادۀ کلاغ با پرهای سیاه که در تابستان به جاهای سردسیر میرود.۲. (صفت) به رنگ کبود؛ به رنگ ازرق: ◻︎ یکی باغبان اندرآن باغ بوده / دل سختش و دیدهٴ زاغ بوده (اسدی: لغتنامه: زاغ).۳. (موسیقی) [قدیمی] از ...
-
وتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَوْتار] vatar ۱. (زیستشناسی) بندها و رشتههایی در بدن که عضلات و استخوانها را به هم پیوند میدهد.۲. (ریاضی) ضلع روبهرو به زاویۀ قائمه در مثلث قائمالزاویه.۳. (ریاضی) خطی که دو نقطه از محیط دایره را به هم وصل میکند و از قطر دایر...