کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زنگی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به زنگ یا زنگبار، جزیرهای در سواحل افریقا که مردم آن سیاهپوستند) [قدیمی، مجاز] zangi سیاهپوست: ◻︎ چو شب گشت چون روی زنگی سیاه / نه خورشید پیدا نه تابندهماه (فردوسی۴: ۳۰۲۹).
-
واژههای مشابه
-
زنگی دارو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) zangidāru گیاهی پایا، با برگهای دراز کرکدار مصرف دارویی داشته؛ حشیشةالطحال.
-
دایره زنگی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] (موسیقی) dāyerezangi دایرهای که در چنبر آن چند سوراخ کرده و در هر سوراخ دو سنج کوچک قرار داده باشند.
-
جستوجو در متن
-
زنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] zang = زنگی
-
زنوج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ زنج] [قدیمی] zonuj = زنگی
-
پونگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pung زنگی سبزرنگ که بر روی نان و بعضی خوردنیهای دیگر پیدا میشود؛ کفک؛ کپک.
-
جرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] jaras زنگ، بهویژه زنگی که بر گردن چهارپایان میبستند.
-
دوالک باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] davālakbāz دوالباز؛ کسی که دوالکبازی کند: ◻︎ رگ آن خون بر او دوالانداز / راست چون زنگی دوالکباز (نظامی۴: ۵۷۳).
-
آزالیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: azalea] (زیستشناسی) 'āzāliyā نوعی درختچۀ سمی، دارای گلهای زنگی یا قیفی، خوشبو و به رنگهای سفید، صورتی، زرد، قرمز، یا ارغوانی که در نواحی کوهستانی میروید و بعضی از اقسام آن را در گلدان میکارند.
-
موری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹مورو› [قدیمی] muri لولۀ سفالی که در زیر زمین یا میان دیوار برای ساختن راه آب به کار میبرند؛ تنبوشه: ( زنگیروی چون دَرِ دوزخ / بینیای همچو موری مطبخ (جامی۱: ۳۲۳).
-
بادپیچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بازپیچ، وازپیچ› [قدیمی] bādpič تاب؛ ریسمانی که از جایی آویزان میکردند و در آن مینشستند تا به جلو و عقب حرکت کنند؛ آورک؛ اورک؛ بازام: ◻︎ ز تاک خوشه فروهشته وز باد نوان / چو زنگی شده بر بادپیچ بازیگر (ابوالمثل بخارایی: صحاحالفرس: بادپیچ)
-
مقابله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مقابَلَة] moqābele ۱. روبارو شدن.۲. دو چیز را با هم برابر کردن؛ روبهرو کردن.۳. (ادبی) در بدیع، نوعی تضاد که مابین اجزای دو جمله یا دو مصراع کلماتی ضد یکدیگر باشد، مانندِ این شعر: سیاه زنگی هرگز شود سفید به آب / سفید رومی هرگز شود ...
-
زاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) zāde ۱. زاییده؛ زاییدهشده.۲. (اسم) فرزند: ◻︎ بزرگان شدند ایمن از خواسته / زن و زاده و باغ آراسته (فردوسی: ۷/۸۰).۳. فرزند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آدمیزاده، امامزاده، بزرگزاده، پرستارزاده، گدازاده، ◻︎ به ناپاکزاده مدارید امید / ...