کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنده داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دل زنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] delzende ۱. آگاه و هوشیار.۲. بانشاط؛ خوشدل؛ شادمان.
-
زنده پیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zendepil فیل بزرگ: ◻︎ به هاماوران بود صد زندهپیل / یکی لشکری ساخته بر دو میل (فردوسی: ۲/۸۶).
-
زنده دل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مجاز] zendedel ۱. روشنضمیر؛ روشنروان.۲. (صفت) [مقابلِ مردهدل و افسردهدل] خوشحال؛ شاد.
-
زنده به گور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) zendebegur ۱. کسی که زنده در گور دفن شود.۲. [مجاز] کسی که با تلخکامی و ناتوانی در کنجی ساکن باشد.
-
شب زنده دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] šabzendedār ویژگی کسی که شب تا سحر نخوابد و بیدار بماند؛ ویژگی آنکه تمام شب برای عبادت یا امر دیگر بیدار باشد.
-
شب زنده داری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] šabzendedāri بیدار بودن در شب؛ شب را به بیداری گذراندن.
-
جستوجو در متن
-
ابقا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ابقاء] 'ebqā ۱. باقی گذاشتن؛ برجا گذاشتن چیزی.۲. پایدار نگه داشتن.۳. [قدیمی] زنده داشتن.۴. [قدیمی] رحم کردن به حال کسی؛ ترحم؛ شفقت.
-
استصحاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'esteshāb ۱. (فقه) حکم دادن به باقی بودن حالت سابق، هنگام شک داشتن در یک حُکم، مثلاً درصورت غیبت طولانیمدت کسی حکم به زنده بودن او میدهند.۲. [قدیمی] کسی را به صحبت و معاشرت دعوت کردن.
-
بودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: būtan] ‹بُدَن› budan ۱. برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر به کار میرود: دریا طوفانی بود.۲. وجود داشتن؛ هستی داشتن: در خانهاش یک سگ بود.۳. توقف کردن؛ ماندن؛ اقامت کردن: مدتی کنار دریا بود.۴. در ترکیب با صفت مفعولی فعل ماضی بعید یا ...
-
ماندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: māndan] māndan ۱. توقف کردن در جایی؛ اقامت کردن.۲. باقی بودن بر حالتی.۳. [مجاز] زنده ماندن: ◻︎ از آن بیش دشمن نبیند کسی / و گر چند ماند به گیتی بسی (فردوسی: ۷/۵۹۵).۴. [مجاز] متحیر و متعجب بودن.۵. (مصدر متعدی) [قدیمی] بر جا گذاشتن؛...