کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنخ بر خود زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ساده زنخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] sādezanax = سادهرو
-
جستوجو در متن
-
رود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) [قدیمی] rud ۱. سرود؛ نغمه.۲. آرشه.۳. تار و رشتهای که بر روی ساز کشیده میشود.۴. ساز.〈 رود زدن: [قدیمی] ساز زدن.
-
کتک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹ کوتک› kotak ۱. ضرباتی که با دست یا چیز دیگر توسط شخصی بر بدن کسی وارد میشود.۲. [قدیمی] چوب کلفت؛ چماق؛ چوب گازران.〈 کتک زدن: (مصدر متعدی) زدن کسی با دست، چوب، یا شلاق.
-
افکندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: afgandan] ‹اوکندن، اوکنیدن، فکندن، افگندن› 'afkandan ۱. به دور انداختن؛ انداختن؛ پرت کردن.۲. بر زمین زدن.۳. کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آنها.۴. [قدیمی] گستردن و پهن کردن فرش.۵. [قدیمی] افشاندن؛ پاشیدن.۶. [قدیمی] حذف کردن.۷...
-
چنبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čambar] čambar ۱. محیط دایره.۲. حلقه؛ هر چیز دایرهمانند.۳. (زیستشناسی) دو استخوان در دو طرف بالای سینه که بهصورت افقی بین جناغ سینه و استخوان کتف قرار دارد؛ ترقوه.۴. (موسیقی) حلقۀ چوبی دایره یا دف که روی آن پوست میکشند.۵. (موسیقی) [...
-
سوک ریش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sukriš کسی که چند لاخ مو مانند سوک خوشۀ گندم بر زنخ خود داشته باشد؛ کوسه.
-
تصامم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasāmom خود را به کَری زدن؛ خود را کَر وانمود کردن.
-
تمارض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tamāroz خود را مریض وانمود کردن؛ خود را به ناخوشی زدن.
-
تماوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamāvot خود را مرده وانمود کردن؛ خود را به مردن زدن.
-
تناوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tanāvom خود را خفته نمایاندن؛ خود را به خواب زدن.
-
تحمق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahammoq خود را به حماقت زدن؛ خود را کودن وانمود ساختن.
-
تحامق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahāmoq خود را به حماقت زدن؛ خود را کودن وانمود ساختن.
-
دندیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] dandidan ۱. زیر لب و آهسته با خود حرف زدن.۲. با خود حرف زدن از روی خشم و دلتنگی؛ غرغر کردن؛ لندیدن؛ لندلند کردن.
-
برزه گاو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برزگاو، ورزگاو› [قدیمی] barzegāv گاو نری که برای شخم زدن زمین به کار رود: ◻︎ برزهگاویست کاو خورد ناچار / بر تخمی که خود کند شدیار (عثمان مختاری: ۶۹۹).