کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زنخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zanax = چانه١〈 زنخ بر خون زدن: [قدیمی، مجاز] شرمنده شدن؛ سرافکنده شدن.〈 زنخ زدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] سخن بیهوده گفتن؛ بیهوده حرف زدن؛ چانه زدن.
-
واژههای مشابه
-
ساده زنخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] sādezanax = سادهرو
-
جستوجو در متن
-
ذاقنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ذاقنَة] (زیستشناسی) [قدیمی] zāqene زیر زنخ؛ سر حلقوم.
-
ذقن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] zaqan زنخ؛ چانه؛ زنخدان.
-
امرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] 'amrad جوانی که هنوز صورتش مو درنیاورده باشد؛ سادهزنخ؛ بیریش.
-
سوک ریش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sukriš کسی که چند لاخ مو مانند سوک خوشۀ گندم بر زنخ خود داشته باشد؛ کوسه.
-
غبب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اغباب] [قدیمی] qabab ۱. غبغب؛ گوشت زیر زنخ.۲. تکۀ گوشت آویخته زیر گلوی خروس و گاو.
-
بشکلیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پشکلیدن› [قدیمی] beškalidan خراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوکتیز: ◻︎ یاسمن لعلپوش، سوسن گوهرفروش / بر زنخ پیلگوش نقطه زد و بشکلید (کسائی: ۳۳).
-
چاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čāh گودال استوانهایشکلی که برای رسیدن به آب و نفت یا ریختن فاضلاب در زمین حفر میکنند: ◻︎ چون ز چاهی میکنی هرروز خاک / عاقبت اندر رسی در آب پاک (مولوی: ۵۲۱).〈 چاه زدن: (مصدر لازم) حفر کردن چاه.〈 چاهِ زنخ: [قدیمی، مجاز] فرورفتگی ک...
-
ساده رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹سادهروی› [قدیمی] sāderu ۱. پسری که هنوز ریش در نیاورده سادهرخ؛ سادهزنخ: ◻︎ چو خواهی که قدرت بماند بلند / دل ای خواجه در سادهرویان مبند (سعدی۱: ۴۷).۲. (صفت) زیبا.
-
چانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چنه› (زیستشناسی) čāne قسمت جلوآمدۀ آروارۀ زیرین؛ زنخ.〈 چانه انداختن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]〈 چانه جنباندن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]〈 چانه زدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]۱. بسیار سخن گفتن؛ پرحرفی کردن.۲. حرف زدن زیاد د...