کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنجیری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زنجیری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به زنجیر) zanjiri ۱. سزاوار زنجیر شدن؛ خطرناک.۲. [مجاز] کسی که در بند و زنجیر باشد؛ زندانی.۳. [مجاز] دیوانه.
-
جستوجو در متن
-
بخو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بخاو› [قدیمی] boxo[w] حلقه و زنجیری که دستوپای چهارپایان یا زندانیان را با آن میبندند.
-
مخنقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مخنقَة، جمع: مخانق و مخانیق] [قدیمی] mexnaqe ۱. زنجیری که به گردن گناهکاران میبستند.۲. گلوبند.
-
مرود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مراود] mervad ۱. میل سرمهدان.۲. محور.۳. میلهای است که باز بر آن مینشیند و زنجیری دارد که پای باز را بر آن میبندند.
-
زاولانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زولانه› [قدیمی] zāvolāne ۱. بندی آهنی که بر گردن یا دست و پای زندانیان میبستند: ◻︎ چون خانهٴ بیگانهش آشنا شد / خو کرد در این بند و زاولانه (ناصرخسرو: ۲۲۹).۲. حلقه و زنجیری که به پای اسب و استر میبستند؛ بخو.۳. گیسوی پیچیده.
-
دستبند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dastband ۱. حلقه و زنجیری از طلا یا نقره یا چیز دیگر که زنان به مچ دست خود میبندند؛ دستبرنجن؛ النگو؛ دستیاره؛ دستینه.۲. دو حلقۀ فلزی متصل به هم که با آن هر دو دست شخص تبهکار را بههم میبندند.۳. [قدیمی] نوعی رقص که چند تن دستبهدست یکدیگر می...