کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آتش زنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زمینشناسی) 'ātašzane ۱. سنگی خاکستریرنگ که با زدن آن بر فولاد جرقه ایجاد میشود.۲. = چخماق
-
واژههای همآوا
-
ضنت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ضَنّة] [قدیمی] ze(a)nnat خساست به خرج دادن؛ بخل کردن؛ دریغ کردن.〈 ضنت کردن (نمودن): (مصدر لازم) [قدیمی] = ضننت
-
ظنت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ظِنَّة] [قدیمی] zennat تهمت.
-
جستوجو در متن
-
آتش برگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ātašbarg آتشزنه؛ آتشگیره.
-
آفروزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹افروزه، آفروزینه› 'āfruze ۱. آتشگیره؛ آتشزنه.۲. فتیلۀ چراغ.
-
مرخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] marx درخت بادام تلخ که چوب آن زود آتش میگیرد؛ آتشگیره؛ آتشزنه؛ بید دشتی.
-
عفار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'afār ۱. نان بینانخورش؛ نان خشک.۲. (زیستشناسی) درختی که از آن چوب آتشزنه تهیه میشود.
-
زند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zand دو تکه چوب که آنها را به هم میساییدند تا آتش تولید شود؛ چوب آتشزنه. Δ چوب بالایی را زند و چوب زیری را پازند میگفتند.
-
چخماق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹چاخماق، چاقماق، چخماخ› čaxmāq ۱. قطعۀ آهن که به سنگ میزنند تا جرقه تولید شود و با آن آتش روشن کنند؛ آتشزنه.۲. آلتی در تفنگ که وقتی به ته فشنگ میخورد گلوله محترق میشود.
-
هود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برهود، پرهود› [قدیمی] hud ۱. لتۀ سوخته که روی سنگ آتشزنه بگذارند و چخماق بزنند تا آتش بگیرد؛ آتشگیره.۲. جامهای که نزدیک به سوختن رسیده و زرد شده باشد.
-
سنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sang] sang ۱. (زمینشناسی) مادۀ سفتوسخت که جزء ساختمان پوستۀ جامد زمین است و اغلب دارای مواد و عناصر معدنی است.۲. قطعۀ سنگ یا فلز به مقدار معین که با آن چیزی را در ترازو وزن کنند؛ سنگ ترازو؛ سنجه.۳. [قدیمی] مقیاسی برای اندازهگیری آب ج...