کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زمان اوج 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اوگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از سنسکریت] [قدیمی] 'o[w]g = اوج
-
جهارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جهارة] [قدیمی] jahārat بلند شدن و اوج گرفتن آواز و صدا.
-
ذروه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ذروَة] ze(o)rve ۱. بلندی؛ اوج.۲. بالای چیزی.۳. جای بلند مانند قلۀ کوه.
-
جره باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jorrebāz باز نرِ تیزپرواز: ◻︎ بر اوج فلک چون پَرَد جرهباز / که در شهپرش بستهای سنگِ آز؟ (سعدی۱: ۱۴۵).
-
سپهرار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sepehrār ۱. اوج آسمان.۲. [قدیمی] فلک نهم یا کرۀ آتش؛ طبقۀ بالای هوا؛ اثیر (دساتیر).
-
مخالفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مخالَفة] moxālefat ۱. ناسازگاری کردن.۲. ستیزه کردن؛ دشمنی کردن.۳. (اسم) (موسیقی) گوشۀ اوج دستگاههای سهگاه و چهارگاه.
-
ربوخه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rabuxe ۱. خوشی و لذتی که از چیزی یا کاری خصوصاً جماع به انسان دست میدهد.۳. (صفت) ویژگی کسی که در جماع به اوج خوشی و لذت میرسد.
-
بلندپرواز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bolandparvāz ۱. پرندهای که در آسمان اوج گیرد، مانند باز، عقاب، و مانندِ آن.۲. [مجاز] ویژگی کسی که آرزوی ترقی و عظمت دارد و بیش از مقام و مرتبهاش خودنمایی و خودستایی میکند؛ بلندگرای.
-
گرماگرم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹گرمگرم› garmāgarm ۱. [مجاز] زمان اوج یا شدت گرفتن امری.۲. [مجاز] در حالت گرمی؛ سردنشده.۳. [قدیمی، مجاز] فوراً؛ سریعاً.۴. (صفت) [قدیمی] بسیارگرم.۵. (قید) [قدیمی، مجاز] باشوروشوق.
-
شایورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شاهورد، شادورد، شاپورد، شارود، شابود، سابود› [قدیمی] šāyvard هاله؛ خرمن ماه: ◻︎ به خط و آن لب و دندانش بنگر / که همواره مرا دارند در تاب ـ یکی همچون پرن در اوج خورشید / یکی چون شایورد از گرد مهتاب (پیروز مشرقی: لغتنامه: شایورد).
-
تارک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تار، تاره› tārak ۱. فرق سر؛ میان سر: ◻︎ چو دانی که ایدر نمانی دراز / به تارک چرا برنهی تاج آز (فردوسی: ۲/۴۱۹)، ◻︎ دیده بر تارک سنان دیدن / خوشتر از روی دشمنان دیدن (سعدی: ۱۴۱).۲. [مجاز] اوج.
-
صمیم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] samim [قدیمی]۱. خالص؛ محض؛ اصل.۲. (اسم) اوج و شدت هر چیز، بهویژه گرما یا سرما.〈 صمیم زمستان: [قدیمی] سرمای سخت وسط زمستان.〈 از صمیم قلب: [مجاز] از ته دل؛ از روی میل، شوق، و صدق.
-
مستزاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] mostazād ۱. (ادبی) در بدیع، شعری که در آخر هر مصراع آن چند کلمۀ زیاده از وزن میآورند، مانند این شعر: ای کامگارسلطان انصاف تو به گیهان ـ گشته عیان / مسعودشهریاری خورشید نامداری ـ اندر جهان / ای اوج چرخ جایت گیتی ز روی و رایت ـ چون بوستان...
-
بلندی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مقابلِ کوتاهی و پستی] bolandi ۱. بلند بودن: بلندی دیوار.۲. بلند و دراز شدن.۳. شدت: بلندی صدا.۴. [مجاز] ارزش؛ اهمیت: بلندی مقام.۵. [مجاز] خوبی؛ همراهی: بلندی بخت.۶. دراز و طولانی بودن: بلندی شب.۷. (اسم) مکان مرتفع: بلندیهای البرز.۸. طول؛...
-
فرارون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: frārōn] ‹فریرون› [قدیمی] farārun ۱. خوب.۲. عالی.۳. بلند؛ والا.۴. راست؛ مستقیم.۵. پاکدامن؛ پرهیزکار؛ نیکوکار؛ درستکردار.۶. راستگو.۷. اوج و حضیض.۸. ‹فیرون› کواکب سعد و نحس: ◻︎ حسودت در یَدِ بهرام فیرون / نظر زی تو ز برجیس فرارون (دقیقی:...