کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زمان آباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آباد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: āpāt، مقابلِ ویران] 'ābād ۱. ویژگی جایی که مردم در آن زندگی میکنند: ◻︎ مانند تو آدمی در آباد و خراب / باشد که در آیینه توان دید و در آب (سعدی۲: ۷۱۵).۲. ویژگی جایی که آب و گیاه دارد و باصفا و بارونق است؛ خُرم: ◻︎ بدو گفت کای خواجهٴ ...
-
آباد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اَبَد] [قدیمی] 'ābād = ابد
-
واژههای مشابه
-
آباد جای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ābādjāy جای آباد؛ آبادبوم؛ هر جای آباد که در آن آب و گیاه و مردم باشند: ◻︎ چنین داد پاسخ که آبادجای / نیابی مگر باشدت رهنمای (فردوسی: ۶/۱۶۷).
-
آباد کرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'ābādkard آبادکرده؛ ساخته؛ بناشده: ◻︎ این نهال نشانده را مشکن / مکن آبادکرد خویش خراب (مسعودسعد: ۵۹).
-
محنت آباد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] mehnat[']ābād ۱. جای پر از محنت و مشقت.۲. [مجاز] دنیا.
-
خراب آباد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] xarāb[']ābād دنیا: ◻︎ بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم / مگر رسیم به گنجی در این خرابآباد (حافظ: ۲۱۰).
-
غم آباد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] qam[']ābād غمخانه؛ غمکده؛ جای غم و اندوه.
-
دانش آباد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] dāneš[']ābād ۱. آبادشده به دانش؛ جایی که به علم و دانش آبادی و رونق گرفته.۲. مرکز و محفل علم و دانش: ◻︎ نیست در هیچ دانشآبادی / فحل و داناتر از من استادی (نظامی۴: ۶۴۹).
-
ستم آباد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] setam[']ābād ۱. جایی که ظلم و ستم بسیار باشد.۲. [مجاز] دنیا.
-
طرب آباد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] tarab[']ābād جایگاه طرب و شادی.
-
واژههای همآوا
-
ابعد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'ab'ad بعیدتر؛ دورتر.
-
عباد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ عبد] 'ebād = عبد
-
عباد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ عابد] [قدیمی] 'obbād = عابدعبادت١. پرستیدن خدا.٢. [قدیمی] بندگی کردن؛ پرستش کردن.