کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زردوزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زردوزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) zarduzi عمل زردوز؛ هنر دوختن و نقشونگار کردن بر پارچه و جامه با تارهای زر.
-
جستوجو در متن
-
تکمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] tekme ابریشم زردوزی.
-
زمودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] zomudan نقشونگار کردن؛ زردوزی کردن.
-
زربفت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹زربافت، زربافته، زرباف› zarbaft پارچهای که تارهای زر در آن به کار برده باشند؛ زردوزیشده؛ زرتار.
-
چهارقب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] ‹چارقب› [قدیمی] ča(ā)hārqab نوعی جامه با حاشیۀ زردوزی که پادشاهان ایران و توران بر تن میکردند.
-
بادله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی] ‹بادلی› [قدیمی] bādele ۱. نوعی پارچۀ زربفت.۲. رشتههای طلا و نقره که با آن جامه را زردوزی کنند.
-
جلنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jeleng نوعی پارچۀ ابریشمی ضخیم زردوزیشده که از آن قبا و شلوار و کلاه میدوختند.
-
زرتار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹زرتاری› [قدیمی] zartār ویژگی پارچهای که تارهای زر در آن به کار برده باشند؛ پارچۀ زردوزیشده؛ زربفت؛ زری.
-
زری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به زر) zari پارچۀ زردوزیشده؛ پارچۀ زربفت؛ پارچهای که تارهای زر داشته باشد؛ زردار؛ زرتاری.
-
زرین کلاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zar[r]inkolāh ۱. کلاه زرین.۲. کسی که کلاه زردوزیشده بر سر میگذارد.
-
چکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹چکین› [قدیمی] čeken ۱. نوعی زردوزی و بخیهدوزی.۲. پارچۀ زردوزیشده.۳. جامۀ زربفت: ◻︎ خروهوار سحرخیز باش تا سر و تن / به تاج لعل و قبای چکن بیارایی (کمالالدین اسماعیل: ۱۳).
-
زردوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] zarduz ۱. کسی که پیشهاش دوختن و ساختن پارچههای زری است؛ کسی که با تارهای زر نقشونگار بر جامه میدوزد.۲. (صفت مفعولی) زردوزیشده.
-
چکن دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [ترکی. فارسی] [قدیمی] čekenduz کسی که زردوزی و بخیهدوزی کند؛ کسی که جامۀ زربفت بسازد؛ آنکه پارچه یا جامه را سوزن بزند و ابریشمدوزی کند.
-
ملیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) malile ۱. رشتههای باریک زر و سیم که با آنها روی لباس نقشونگار و زردوزی میکنند.۲. نقشونگاری که با رشتههای زر و سیم در روی پارچه دوخته باشند.