کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: zar] (شیمی) zar = طَلا〈 زر جعفری: [قدیمی] زر خالص منسوب به جعفر برمکی؛ زر خالص؛ زر بیغش. Δ گویند پیش از جعفر زر قلب سکه میزدند و چون او به وزارت رسید دستور داد از زر خالص سکه بزنند: ◻︎ گر همه زرّ جعفری دارد / مرد بیتوشه بر...
-
زر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zar سفیدموی؛ زال: ◻︎ همی نوبهار آید و تیرماه / جهان گاه برنا بُوَد گاه زر (دقیقی: ۱۰۲).
-
واژههای همآوا
-
ذر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ذرّ] [قدیمی] zar[r] ۱. = ذره۲. نسل.
-
ضر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ضرّ] [قدیمی] zarr ۱. زیان رساندن؛ گزند رساندن.۲. (اسم) [مقابلِ نفع] ضرر؛ زیان.۳. تنگدستی؛ سختی.
-
جستوجو در متن
-
زرگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹زرجون، زرغون، زریون› [قدیمی] zargun مانند زر؛ به رنگ زر؛ طلایی.
-
زرین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به زر) ‹زرینه› zar[r]in ۱. آنچه مانند زر یا به رنگ زر باشد.۲. از جنس زر؛ طلایی.
-
زرساوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زرساو› [قدیمی] zarsāve ۱. ریزههای زر؛ سونش زر.۲. زرخالص.
-
ده پنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹دهپنجی› [قدیمی] dahpanj زر یا سیم که نیمی از آن از فلز پست و ارزان، مانند مس باشد؛ سیم یا زر قلب و ناسره؛ مسکوک که فقط پنجدهم آن زر خالص باشد.
-
آلتون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مغولی] [قدیمی] 'āltun ۱. زر؛ طلا؛ زر سرخ.۲. از نامهای زنان و کنیزکان ترک.
-
زرنگار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) zarnegār ۱. کسی که با زر در روی چیزی نقشونگار میکند.۲. چیزی که با آب زر نگاشته یا نقاشی شده.
-
آقچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مغولی] ‹اقچه، اخچه› [قدیمی] 'āqče ۱. سکۀ سیم یا زر؛ زر یا سیم مسکوک؛ پول طلا یا نقره: ◻︎ آقچهٴ زر کو هزارسال بماند / عاقبتش جای هم دهانهٴ گاز است (خاقانی: ۸۲۹).۲. ریزۀ زر.
-
ساو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sāv ۱. (زمینشناسی) = سان۴۲. ‹ساوه› خردۀ زر؛ زر سوده و ریزهریزه.۳. زر خالص.۴. (صفت) خالص: ◻︎ باد را کیمیای سوده که داد / که از او زر ساو گشت گیا (فرخی: ۳).
-
ساوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ساو› [قدیمی] sāve ۱. زر سوده و ریزهریزه؛ ریزۀ زر.۲. زر خالص: ◻︎ فزون زآنکه بخشی به زائر تو زر / نه ساوه نه رشته برآید ز کان (فرالاوی: شاعران بیدیوان: ۴۱).