کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زد و خورد کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شرم زد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹شرمزده› [قدیمی] šarmzad خجل؛ شرمسار؛ شرمنده.
-
جستوجو در متن
-
ظلمات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ ظُلْمَة و ظُلُمَة] zol[o,a]māt ۱. = ظلمت۲. [قدیمی] در باور قدما، جایی در انتهای زمین که محل چشمۀ آب حیات است: ◻︎ شنیدهای که سکندر برفت تا ظلمات / به چند محنت و خورد آنکه خورد آب حیات (سعدی: ۱۸۳)، ◻︎ قطع این مرحله بیهمرهی خضر مکن...
-
خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: xvartan] xordan ۱. فروبردن غذا از گلو؛ چیزی در دهان گذاشتن و فرودادن.۲. [مجاز] به ناروا تصرف کردن: با کلک پولم را خورد.۳. [عامیانه، مجاز] جلوگیری از بروز حالتی مانند گریه یا خنده: گریهاش را خورد.۴. (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] هم...
-
کاریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] kāridan کاشتن؛ زراعت کردن: ◻︎ بسا کس که بر خورد و هرگز نکاشت / بسا کس که کارید و بر برنداشت (اسدی: ۲۱۰).
-
خوراندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خورانیدن› xorāndan روادار کردن کسی به خوردن چیزی؛ چیزی را به خورد کسی دادن.
-
لت انبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] lat[']ambān پرخور؛ شکمپرست: ◻︎ نه هربار خرما توان خورد و برد / لتانبان بدعاقبت خورد و مرد (سعدی۱: ۱۴۷ حاشیه).
-
خورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر، بن ماضیِ خوردن) ‹خورده، خوردی› xord ۱. = خوردن۲. (اسم) [قدیمی] خوراک؛ غذا؛ طعام: ◻︎ خوردی که خُورَد گوزن یا شیر / ایشان خایند و من شَوَم سیر (نظامی۳: ۴۷۶).
-
آشمیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [مخففِ آشامیدن] 'āšmidan نوشیدن: ◻︎ خوشدل شد و آرمید با او / هم خورد و هم آشمید با او (نظامی۳: ۴۱۶).
-
پنداریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] pendāridan = پنداشتن: ◻︎ زشت باید دید و انگارید خوب / زهر باید خورد و پندارید قند (رابعه: شاعران بیدیوان: ۷۴ حاشیه).
-
نوش خورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] nušxord به شادی و لذت خوردن؛ شادخواری: ◻︎ بسا خان و کاشانه و باد غرد / بدو اندرون شادی و نوشخورد (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۹).
-
فرخسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farxaste ۱. خسته.۲. زخمی و بر زمینکشیدهشده: ◻︎ او می خورد به شادی و کام دل / دشمن نزار گشته و فرخسته (ابوالعباس ربنجنی: شاعران بیدیوان: ۱۳۵).۳. پایمالشده.
-
ترونده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹تروند› [قدیمی] tarvande میوۀ نارس؛ نوبر؛ نوباوه: ◻︎ تروندۀ پالیزجان هر گاو و خر را کی رسد / زآن میوههای نادره زیرک دل و گربز خورد (مولوی۲: ۲۴۶).
-
قضا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] qazā ۱. (فلسفه) تقدیر و حکم الهی که در حق مخلوق واقع شود.۲. (صفت) (فقه) نماز یا روزه که در خارج از وقتی که شارع معین کرده بهجا آورده شود.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] حکم کردن؛ داوری کردن.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] مردن؛ درگذشتن.۵. (اسم مصدر) ادا کر...
-
پیلبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹پیلوان، فیلبان› [قدیمی] pilbān ۱. نگهبان پیل.۲. کسی که بر پشت پیل مینشیند و پیل را میراند: ◻︎ دوستی با پیلبانان یا مکن / یا طلب کن خانهای در خورد پیل (سعدی: ۱۸۴).