کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: žatan, zatan] zadan ۱. چیزی را با فشار و به طور ناگهانی به جایی کوبیدن: تخم مرغ را زد به دیوار.۲. (مصدر لازم) وارد کردن فشار یا ضربه به چیزی: زد توی سر خودش.۳. [عامیانه، مجاز] نصب کردن؛ چسباندن: تابلو را به دیوار زدم.۴. وارد کردن...
-
جستوجو در متن
-
شپلیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] šaplidan سوت زدن؛ صفیر زدن.
-
ملاطمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ملاطَمة] [قدیمی] molātemat به یکدیگر سیلی زدن؛ به هم تپانچه زدن.
-
ضرب المثل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] zarbolmasal مثل زدن؛ مثل آوردن؛ داستان زدن.
-
نق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] neq = 〈 نق زدن〈 نق زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] بهانهجویی کردن و غر زدن؛ غرغر کردن.〈 نقنق کردن: [عامیانه] = 〈 نق زدن
-
بر٢
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bor = 〈 بُر زدن〈 بر زدن: (مصدر متعدی) در بازی ورق، بر هم زدن و درهم کردن ورقها قبل از شروع به بازی.
-
تصفیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasfiq ۱. بال بر هم زدن پرنده.۲. دو کف دست را بر هم زدن؛ دست زدن.۳. شراب را برای صاف شدن از ظرفی به ظرف دیگر ریختن.
-
اتهام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ettehām گمان بد دربارۀ کسی بردن؛ به کسی گناهی نسبت دادن؛ تهمت زدن؛ افترا زدن.
-
تفال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tafa''ol ۱. فال زدن.۲. فال نیک زدن و به شگون خوب گرفتن.
-
صفع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] saf ' با کف دست بر پشت گردن یا بدن کسی زدن؛ سیلی زدن.
-
زنخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zanax = چانه١〈 زنخ بر خون زدن: [قدیمی، مجاز] شرمنده شدن؛ سرافکنده شدن.〈 زنخ زدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] سخن بیهوده گفتن؛ بیهوده حرف زدن؛ چانه زدن.
-
قلیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [عامیانه] qolidan قُل زدن.
-
جلد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (فقه) jald تازیانه زدن.
-
وازدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) vāzadan پس زدن؛ رد کردن.