کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زحمت کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی زحمت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bizahmat ۱. آسان.۲. (قید) بیرنج؛ بیمشقت.
-
زحمت افزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] zahmat[']afzā زحمتافزاینده؛ ایجادکنندۀ رنج و زحمت.
-
زحمت کش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] zahmatkeš ۱. آنکه زحمت میکشد و رنج میبرد.۲. در ادبیات مارکسیس، کارگر؛ رنجبر.
-
جستوجو در متن
-
اسباب چینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [عامیانه، مجاز] 'asbābčini ساختن و فراهم کردن دستاویز و بهانه برای گرفتار کردن و به زحمت انداختن کسی؛ فتنهانگیزی.
-
بازیافتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) bāzyāftan ۱. دوباره یافتن؛ پیدا کردن؛ چیز ازدسترفته را بهدست آوردن.۲. چیزی را بهآسانی و بیزحمت بهدست آوردن.
-
سختی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) saxti ۱. رنج؛ زحمت.۲. محکمی.۳. دشواری.۴. [قدیمی، مجاز] فقر؛ تنگدستی.۵. وجود نمکهای قلیایی خاکی در آب.〈 سختی کشیدن: (مصدر لازم)۱. رنج بردن؛ زحمت کشیدن.۲. تحمل فقر و تنگدستی کردن.
-
بل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bol توپی که هنگام بازی و پیش از خوردن به زمین در هوا گرفته میشود.〈 بل گرفتن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]۱. بیرنج و زحمت چیزی به چنگ آوردن.۲. از فرصتی مناسب استفاده کردن و نتیجه گرفتن.
-
رنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ranĵ] ranj ۱. حالت ناخوشایند در انسان یا حیوان بر اثر درد، خستگی، و مانند آن.۲. [قدیمی] بیماری؛ مرض.۳. [قدیمی] صدمه؛ ضربه؛ آسیب.۴. [قدیمی] زحمت؛ سختی و مشقت ناشی از کاروکوشش: ◻︎ نهگشت زمانه بفرسایدش / نه آن رنج و تیمار بگزایدش (فردوسی...
-
سبک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: sapūk] sabok ۱. [مقابلِ گران و سنگین] خفیف؛ کموزن: ◻︎ هرکه را کیسه گران، سخت گرانمایه بُوَد / هرکه را کیسه سبک، سخت سبکسار بُوَد (منوچهری: ۳۰).۲. چست؛ چالاک؛ چابک.۳. (قید) [مجاز] راحت؛ آسان: ◻︎ از فراز آمدی سبک به نشیب / رنج بینی که ب...
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bār] bār ۱. آنچه بهوسیلۀ انسان، حیوان، وسیلۀ نقلیه، یا چیز دیگر حمل میشود.۲. بچهای که در شکم مادر است؛ جنین.۳. میوه؛ بَر.۴. مفهوم؛ معنی: بارِ عاطفی سخن.۵. [مجاز] وظیفه؛ مسئولیت: بار زیادی بر دوشش بود.۶. مس و سایر فلزات که با سیم و زر...