کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بساوایی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) (زیستشناسی) basāvāy(')i از حواس پنجگانۀ انسان که سردی، گرمی، زبری، و نرمی اشیا را بهوسیلۀ پوست درمییابد؛ لامسه.
-
لامسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: لامسَة] (زیستشناسی) lāmese از حواس پنجگانۀ انسان که بهوسیلۀ آن گرمی، سردی، زبری، و نرمی اشیا درک میشود و آلت آن پوست بدن است؛ بساوایی.
-
خشونت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: خشونة] xošunat ۱. درشتی کردن؛ درشتخویی؛ تندخویی.۲. [قدیمی] زبری؛ زمختی؛ ناهمواری.۳. [قدیمی] درشتی؛ تندی.
-
درشتی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) dorošti ۱. بزرگی، در حجم.۲. زبری؛ ناهمواری.۳. [قدیمی، مجاز] تندخویی: ◻︎ درشتی کند با غریبان کسی / که نابوده باشد به غربت بسی (سعدی: ۱۲۵).
-
زبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ زیر و پایین] ze(a)bar ۱. فتحه؛ حرکت فتحه؛ علامتی به این شکل«ـََ» که بالای حروف میگذارند.۲. [قدیمی] بالا؛ فوق: ◻︎ زبرین چرخ فلک زیر کمینهمت توست / نه عجب گر تو به قدر از همه عالم زبری (فرخی: ۳۹۹).