کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ولود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] valud ویژگی زنی که بسیار میزاید؛ بسیارزاینده.
-
هرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) (کشاورزی) haras بریدن شاخههای زاید درخت.〈 هرس کردن: (مصدر متعدی) (کشاورزی) = هرَس
-
مر
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) [قدیمی] mar نشانهای زاید که برای زینت کلام به کار میرفته است: ◻︎ مر او را رسد کبریا و منی / که ملکش قدیم است و ذاتش غنی (سعدی۱: ۳۴).
-
پرخو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹فرخو› [قدیمی] parxo[w] ۱. بریدن شاخههای زاید تاک و سایر درختان؛ پر کاوش.۲. کندن علفهای هرز از میان کشتزار.
-
سپلشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سهپلشت› [عامیانه] sepelešt حادثۀ بد؛ پیشامد بد: ◻︎ سپلشت آید و زن زاید و مهمان برسد (؟: معین: سپلشت).
-
باردار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) bārdār ۱. (زیستشناسی) آبستن: ◻︎ اگر مار زاید زن باردار / به از آدمیزادۀ دیوسار (سعدی۱: ۶۸).۲. میوهدار: درخت باردار.۳. حامل بار.
-
دیوسار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] divsār ۱. دیومانند؛ مانند دیو.۲. بدخو؛ زشتخو؛ بدکردار: ◻︎ اگر مار زاید زن باردار / بِه از آدمیزادۀ دیوسار (سعدی۱: ۶۸).
-
دریچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ در] ‹درچه› dariče ۱. در کوچک؛ پنجرۀ خانه.۲. روزن.〈 دریچهٴ اطمینان: سوراخ و دریچهای که در بعضی از ماشینها ساخته میشود تا هر وقت بخار ماشین زیاد شود و خطر انفجار باشد خودبهخود باز شود و بخار زاید را خارج سازد.
-
آهو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āhūk، جمع: آهوان] (زیستشناسی) 'āhu پستاندار و نشخوارکننده از راستۀ شکافتهسُمها، با دست و پای دراز و باریک و چشمان زیبا که در دویدن معروف است: ◻︎ دیدی آن جانور که زاید مشک / نامش آهو و او همه هنر است (خاقانی: ۶۸)، ◻︎ یا رب آن آهو...
-
چغز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] čaqz ١. قورباغه؛ غوک: ◻︎ هرچند که درویش پسر فغ زاید / در چشم توانگران همه چغز آید (ابوالفتح: شاعران بیدیوان: ۳۷۶).٢. (اسم صوت) صدای قورباغه؛ آواز قورباغه٣. (صفت) ویژگی زخمی که درون آن پر از چرک باشد؛ ویژگی جراحتی که سر به...