کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاغ سر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چشم زاغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) če(a)šmzāq ۱. ویژگی کسی که چشمان کبودرنگ دارد؛ کبودچشم.۲. [قدیمی، مجاز] بیشرم؛ بیحیا.
-
زاغ پا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زاغپای› [قدیمی، مجاز] zāqpā طعنه؛ سرزنش؛ ملامت: ◻︎ کبک خرامنده به صحن سرای / کبک روان را بزده زاغپای (امیرخسرو: لغتنامه: زاغپا).
-
زاغ پیسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] zāqpise پرندهای شبیه کلاغ، با پرهای سیاهوسفید؛ کلاغ پیسه؛ عکه.
-
زاغ چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) zāqče(a)šm کسی که چشمان کبود دارد؛ کبودچشم.
-
زاغ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zāqrang به رنگ زاغ؛ هرچیز سیاه که به سیاهی پر زاغ باشد: ◻︎ چو روز سپید از شب زاغرنگ / برآمد چو کافور از اقصای زنگ (نظامی۵: ۹۰۵).
-
زاغ زبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zāqzabān ۱. [مجاز] سیاهزبان؛ کسی که هرگاه نفرین کند مؤثر واقع شود.۲. ویژگی اسبی که زبانش سیاه باشد و آن را حسن اسب میدانستند.۳. (اسم) [مجاز] قلم: ◻︎ زاغزبانی که ز فر همای / کبک روان را بزند زاغپای (امیرخسرو: لغتنامه: زاغبان).
-
زاغ نول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مرکب از زاغ+ نول] [قدیمی] zāqnul ۱. منقار زاغ.۲. تیر نوکتیز.۳. وسیلۀ آهنی سرکج و دستهدار که با آن زمین را بکنند. در جنگ هم به کار میرفته.
-
زاغ و زوغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زاغوزیغ› [عامیانه، مجاز] zāq[q]ozuq ۱. فرزندان خردسال کسی.۲. سروصدا.
-
جستوجو در متن
-
گران جنبش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gerānjombeš آنکه دیر از جا بجنبد؛ آنکه به کندی حرکت کند: ◻︎ شبی تیره چو کوهی زاغ بر سر / گرانجنبش چو زاغی کوه بر پر (نظامی۲: ۲۵۰).
-
چکاوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čakvā] ‹چکاوه، چکاو، چاوک، چکوک› čakāvak ۱. (زیستشناسی) پرندهای کوچک و خوشآواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر؛ چرز؛ مانوک؛ مانورک؛ جل؛ جلک؛ ژوله؛ هوژه؛ خجو؛ خاکخسپه: ◻︎ هر چکاوک را رسته ز بر سر کلهی / زاغ با راغ گرفته به یکی کنج ...
-
راغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سُغدی] [قدیمی] rāq ۱. مرغزار.۲. صحرا.۳. دامن کوه؛ دامنۀ سبزکوه که وصل به صحرا باشد: ◻︎ آهو ز تنگ کوه بیامد به دشت و راغ / برسبزه باده خوش بُوَد اکنون اگر خوری (رودکی: ۵۳۰)، ◻︎ چنان شد ز لشکر در و دشت و راغ / که بر سر نیارست پرید زاغ (فردوسی: ۱...
-
باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) bāz پرندهای شکاری، با منقار خمیده، چنگالهای قوی، و پرهای قهوهای سیر که بیشتر در کوهها به سر میبرد و در قدیم آن را برای شکار کردن جانوران تربیت میکردند: ◻︎ کند همجنس با همجنس پرواز / کبوتر با کبوتر باز با باز (نظامی۲: ۲۰۹).&...