کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریل بند میان درزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) moč ۱. مفصل میان دست و ساق دست؛ بند دست.۲. مفصل میان پا و ساق پا؛ بند پا.
-
میان بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] miyānband کمربند؛ آنچه به کمر ببندند.
-
اشتالنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شتالنگ› [قدیمی] 'eštālang ۱. (زیستشناسی) استخوانی در میان بند و ساق پا؛ استخوان پاشنۀ پا.۲. استخوانی که از میان بند پا و ساق پاچۀ گوسفند بیرون میآوردند و با آن قمار میزدند؛ قاب؛ بجل؛ بجول؛ بژول.
-
انبوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: انابیب] [قدیمی] 'ombub ۱. فاصلۀ میان دو بند یا گرهِ نی.۲. هر چیز میانتهی مانند نی.۳. لوله.۴. لولۀ آب.
-
شلکا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شلک› [قدیمی] šelkā گل سیاه و چسبنده که پا در آن بند شود: ◻︎ چو گرد آرند کردارت به محشر / فرومانی چو خر به میان شلکا (رودکی: ۵۱۹).
-
دربند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) darband ۱. در قید؛ گرفتار؛ اسیر.۲. (اسم) [قدیمی] کوچۀ بنبستی که در داشته باشد.۳. (اسم) [قدیمی] راه تنگ و باریک در کوه؛ راه میان دو کوه؛ دره.۴. (اسم) [قدیمی] = دِژ〈 در بند بودن: (مصدر لازم) گرفتار بودن؛ اسیر بودن؛ زندانی بودن.〈 در بند...
-
سد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سدّ] sad[d] ۱. دیواری ضخیم که از سنگ و سیمان یا آجر و آهک یا چوب و آهن برای بالا آمدن سطح آب و آبیاری زمینهای اطراف یا جلوگیری از سیل، در جلو آب میسازند.۲. [عربی: سَدّ، جمع: اَسداد] بند؛ حائل میان دو چیز.۳. (اسم مصدر) بستن؛ بند کردن.۴....
-
زبان بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) zabānband نوعی عزائم و افسون که زبان کسی را میبندند تا چیزی نگوید و مخالفت نکند.〈 زبانبند خرد: [قدیمی، مجاز] شراب؛ می؛ باده: ◻︎ ساقی به میان آر زبانبند خرد را / کاین هرزهدرا صحبت ماقال برآورد (صائب: ۵۷۶).
-
ناف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: nāf] ‹ناخ› nāf ۱. (زیستشناسی) سوراخ و گودی کوچک روی شکم که از بریدن بند ناف باقی میماند.۲. [مجاز] وسط و میان چیزی.〈 ناف ارض: [قدیمی، مجاز] = 〈 ناف عالم〈 ناف زمین (زنی): [قدیمی، مجاز] = 〈 ناف عالم〈 ناف عالم: [ق...
-
چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čašm] če(a)šm ۱. (زیستشناسی) عضو حسی و بینایی بدن انسان و حیوان.۲. [مجاز] نظر؛ نگاه اجمالی: چشمم به او افتاد.۳. [مجاز] انتظار؛ توقع: ◻︎ گر از دوست چشمت بر احسان اوست / تو در بند خویشی نه در بند دوست (سعدی۳: ۳۹۲).۴. [عامیانه، مجاز] = &l...