کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریشسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sān ۱. رسم؛ عادت.۲. [قدیمی] طرز؛ روش.۳. مثل؛ طور: بهسان، برسان، چهسان، یکسان، دیگرسان، بدانسان، ازاینسان، ◻︎ جمله صید این جهانیم ای پسر / ما چو صعوه مرگ برسان زغن (رودکی: ۵۰۵)، ◻︎ نه همهسال کار هموار است / نه بههر وقت حال یکسان است (مسع...
-
سان
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) [مخففِ ستان] [قدیمی] sān جا؛ مکان: گورسان: ◻︎ بسا شارسان گشت بیمارسان / بسا گلستان نیز شد خارسان (فردوسی۴: ۵۵۴).
-
سان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sān حصه؛ بهره؛ پاره.〈 سانسان: [قدیمی] حصهحصه؛ پارهپاره.
-
سان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سا، ساو، افسان، فسن، سامیز، سوهان، فسان› (زمینشناسی) [قدیمی] sān سوهان یا سنگی که برای تیز کردن کارد، شمشیر، و مانندِ آن به کار میرود: ◻︎ خورشید تیغ تیز تو را آب میدهد / مریخ نوک نیزهٴ تو سان زند همی (دقیقی: ۱۰۶).
-
ریش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: reš] riš موهای دو طرف صورت و چانۀ مرد؛ لحیه؛ محاسن.
-
ریش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rēš] [قدیمی] riš ۱. زخم؛ جراحت.۲. (صفت) مجروح؛ زخمی.〈 ریشریش: پارهپاره؛ چاکچاک.
-
ریش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] riš پَر پرندگان.
-
ریش
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ریشیدن) [قدیمی] riš = ریشیدن
-
به سان
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه) [قدیمی] besān مثل؛ مانند.
-
گربه سان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) gorbesān گربهمانند؛ مانند گربه.
-
لاله سان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) مانند لاله؛ لالهمانند. lālesān
-
ذره سان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] zarresān ۱. ذرهوار؛ مانند ذره.۲. حقیر و ضعیف.
-
بی ریش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) biriš پسری که هنوز ریش درنیاورده.
-
خشک ریش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xoškriš ۱. زخم و جراحت خشک.۲. [مجاز] بهانه.۳. [مجاز] نیرنگ؛ فریب.۴. (پزشکی) = جرب
-
خام ریش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xāmriš احمق؛ نادان: ◻︎ جمع آمد صد هزاران خامریش / صید او گشته چو او از ابلهیش (مولوی: ۳۷۵).