کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریزکنگرهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کنگره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کنگر› kongere ۱. دندانههای مثلث یا نیمدایره که از گل، سنگ، یا آجر بر بالای دیوار، برج، و بارو میسازند.۲. هرچیز دندانهدار: کنگرۀ پارچه.
-
کنگره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: congrès] kong[e]re ۱. تجمعی که در آن گروهی از دانشمندان و متخصصین در مورد موضوعی علمی، فرهنگی، اقتصادی، و یا سیاسی اظهارنظر میکنند؛ گردهمایی.۲. (سیاسی) مجلس قانونگذاری در بعضی از کشورها.
-
ریز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ریزه› riz ۱. هرچیز خُرد و بسیار کوچک؛ خُرد؛ کوچک؛ ذره.۲. (اسم) فهرست: ریزنمرات.۳. (اسم) [قدیمی] نعمت.۴. (اسم) [قدیمی] قطره؛ جرعه: ◻︎ ای فیض رحمت تو گنهشوی عاصیان / ریزی بریز بر دل خاقانی از صفا (خاقانی: ۶).۵. [قدیمی] پیاله؛ پیمانه.〈 ریزر...
-
ریز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ریختن و ریزیدن) riz ۱. = ریختن۲. ریزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): اشکریز، خونریز، گوهرریز.۳. ریختهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سرریز، دورریز.
-
ای
فرهنگ فارسی عمید
(قید، شبه جمله) [عربی] [قدیمی] 'ay یعنی.
-
ای
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) [عربی: اَی] 'ey ۱. حرف ندا که پیش از اسم و صفت درمیآید: ای مرد، ای پسر، ای جوانمرد، ای دلاور.۲. حرفی که برای تقریب و تخمین میآید: ای سیصد چهارصد تومان میارزد.۳. (شبه جمله) حرفی که برای تحسین میآید.۴. (شبه جمله) برای اظهار انزجار یا نارض...
-
آی
فرهنگ فارسی عمید
(شبهجمله) 'āy ۱. برای اظهار درد به کار میرود: آی سرم.۲. (حرف ندا) برای مخاطب ساختن به کار میرود: آی بچه! چه کار میکنی؟.۳. برای دعوت به کار میرود: آی بستنی.۴. برای بیان افسوس و حسرت به کار میرود: آی دریغ، آی دریغا.۵. برای هشدار به کار میرود...
-
اشک ریز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) 'aškriz ویژگی چشمی که همواره اشک بریزد؛ کسی که گریه کند و اشک بریزد؛ اشکبار؛ گریان.
-
برگ ریز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) bargriz ۱. (زیستشناسی) گیاهی که در زمستان برگهای آنها میریزد و در بهار دوباره سبز میشود.۲. (اسم) پاییز؛ خزان.
-
قهوه ریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] qahveriz ظرفی که از آن قهوۀ جوشیده در فنجان بریزند.
-
خرده ریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹خردهریزه› [عامیانه] xorderiz چیزهای خُرد، کمبها، پراکنده، و بیهوده.
-
خاک ریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xākriz ۱. جایی که در آن خاک ریخته باشند.۲. محلی در کنار خندق که خاکهای کندهشده را برای جلوگیری از عبورومرور در آنجا میریزند.
-
رنگ ریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] rangriz ۱. رنگرز؛ صباغ.۲. [مجاز] حیلهگر؛ نیرنگباز.
-
خون ریز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xunriz ۱. ریزندۀ خون.۲. [مجاز] قاتل و بیرحم.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] خونریزی.
-
ای واللـه
فرهنگ فارسی عمید
(قید، شبه جمله) [عربی] [عامیانه] 'eyvallāh آری قسم به خدا؛ درست است؛ راست است.