کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریزه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) rize ریز؛ خرد؛ کوچک؛ خرده و اندکی از چیزی.〈 ریزهریزه: خردهخرده؛ پارهپاره؛ ریزریز.
-
واژههای مشابه
-
آب ریزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābrize ۱. (پزشکی) علتی در چشم که پیوسته اشک از آن میریزد.۲. [قدیمی] آبریز؛ آبریزش.
-
سنگ ریزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sangrize خردهسنگ؛ ریگ.
-
ریزه خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹ریزهخور› rizexār ۱. کسی که خردهریزۀ ته سفره را میخورد.۲. [مجاز] نیازمند؛ محتاج.
-
ریزه خوانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عامیانه] rizexāni آهسته و نرم سخن گفتن؛ زمزمه کردن: ◻︎ چنان به زیر زبان بشکنم ترانهٴ عشق / که عندلیب شود داغ ریزهخوانی من (سالک یزدی: لغتنامه: ریزهخوانی).
-
ریزه کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) rizekār ۱. نازککار؛ کسی که نقشهای ظریف به کار میبرد.۲. هنرمندی که چیزهای زیبا و ظریف بسازد.
-
ریزه کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] rizekāri نازککاری؛ به کار بردن شکلها و نقشهای ظریف؛ نشان دادن کوچکترین و ریزترین اجزای چیزی در نقاشی و سایر هنرهای زیبا.
-
جستوجو در متن
-
انفتات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'enfetāt ریزهریزه شدن.
-
تریشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تریش› teriše هر چیز خردهریزه، مثل ریزۀ کاغذ، ریزۀ چوب، و مانند آن؛ تراشه.
-
انجین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'anjin ریزهریزه؛ ریزریزشده؛ بریدهشده.
-
متفتت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motafattet شکستهشده؛ ریزهریزهشده.
-
تفتت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tafattot ریزریز شدن؛ شکسته و ریزهریزه شدن.
-
زغراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زاغراش، زغرغاش، زغریماش› [قدیمی] zaqrāš خردهریزۀ پوست که پوستیندوزان جدا میکنند و دور میریزند؛ خردهریزۀ پوستین.