کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریزریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تفتت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tafattot ریزریز شدن؛ شکسته و ریزهریزه شدن.
-
رتم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ratm ۱. شکستن.۲. کوبیدن.۳. ریزریز کردن یا باریک کردن چیزی.
-
قسب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qasb ۱. صلب؛ سخت.۲. (اسم) (زیستشناسی) خرمای خشک که در دهان ریزریز شود.
-
معرق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'arraq هنری که در آن تکههای ریزریز چوب، کاشی، فلز، پارچه و مانند آن را به اَشکال گوناگون کنار هم میچسبانند.
-
انجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'anjidan ۱. ریزریز کردن.۲. بریدن.۳. آزردن.۴. استره زدن به پوست بدن در حجامت.
-
ریزه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) rize ریز؛ خرد؛ کوچک؛ خرده و اندکی از چیزی.〈 ریزهریزه: خردهخرده؛ پارهپاره؛ ریزریز.
-
قیمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] qeyme ۱. خورشی که از گوشت ریزکرده، لپه، پیازداغ، سیبزمینی سرخکرده، و رب تهیه میشود.۲. گوشت خردکرده.〈 قیمه کردن: [عامیانه، مجاز] ریز کردن؛ ریزریز کردن گوشت و مانند آن.
-
خاراستیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xārāsetiz ۱. سخت؛ محکم.۲. سختتر از سنگ خارا: ◻︎ ز بس زخم کوپال خاراستیز / زمین را شده استخوان ریزریز (نظامی۵: ۸۴۱).
-
خاک بیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] xākbiz ۱. کسی که خاک را برای یافتن چیزی با ارزش غربال کند: ◻︎ زر سوده را گر بود ریزریز / به سیماب جمع آورد خاکبیز (نظامی۶: ۱۰۸۶).۲. [مجاز] = خاکسار
-
دق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: دقّ] [قدیمی] daq[q] ۱. شکستن.۲. نرم کردن؛ ریزریز کردن.۳. کوفتن؛ کوبیدن.۴. (اسم صوت) صدایی که از برخورد دو چیز به هم ایجاد میشود.۵. (اسم) [عربی] نوعی پارچۀ لطیف و نفیس که مصری و رومی آن معروف بوده: دق مصری، دق رومی.
-
پرپر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) parpar صدای پر زدن پرنده.〈 پرپر زدن:۱. (مصدر لازم) بالوپر زدن پرنده.۲. [مجاز] جان دادن و مردن.〈 پرپر کردن: (مصدر متعدی) از هم کندن و ریزریز کردن برگهای گل.
-
رنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rande ۱. در نجاری، وسیلهای که با آن چوب و تخته را تراشیده و صاف و هموار میکنند.۲. وسیلهای با سوراخهای لبهدار تیز از جنس فلز یا پلاستیک که برای ریزریز کردن برخی موادغذایی از آن استفاده میشود.۳. آنچه بهوسیلۀ رنده ریز شده باشد.
-
خرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: xvart] xord ۱. ریز؛ کوچک.۲. (اسم) هرچیز تقسیمشده به قسمتهای کوچکتر و اندکتر: پول خُرد.۳. خردسال.۴. (اسم) ریزۀ هرچیز؛ خرده؛ ریزریز.۵. [قدیمی، مجاز] بیاهمیت.۶. [قدیمی] زیردست.〈 خرد کردن: (مصدر متعدی)۱. ریز کردن.۲. کوبیدن و نرم...
-
ریز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ریزه› riz ۱. هرچیز خُرد و بسیار کوچک؛ خُرد؛ کوچک؛ ذره.۲. (اسم) فهرست: ریزنمرات.۳. (اسم) [قدیمی] نعمت.۴. (اسم) [قدیمی] قطره؛ جرعه: ◻︎ ای فیض رحمت تو گنهشوی عاصیان / ریزی بریز بر دل خاقانی از صفا (خاقانی: ۶).۵. [قدیمی] پیاله؛ پیمانه.〈 ریزر...