کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ریزه› riz ۱. هرچیز خُرد و بسیار کوچک؛ خُرد؛ کوچک؛ ذره.۲. (اسم) فهرست: ریزنمرات.۳. (اسم) [قدیمی] نعمت.۴. (اسم) [قدیمی] قطره؛ جرعه: ◻︎ ای فیض رحمت تو گنهشوی عاصیان / ریزی بریز بر دل خاقانی از صفا (خاقانی: ۶).۵. [قدیمی] پیاله؛ پیمانه.〈 ریزر...
-
ریز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ریختن و ریزیدن) riz ۱. = ریختن۲. ریزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): اشکریز، خونریز، گوهرریز.۳. ریختهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سرریز، دورریز.
-
واژههای مشابه
-
اشک ریز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) 'aškriz ویژگی چشمی که همواره اشک بریزد؛ کسی که گریه کند و اشک بریزد؛ اشکبار؛ گریان.
-
برگ ریز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) bargriz ۱. (زیستشناسی) گیاهی که در زمستان برگهای آنها میریزد و در بهار دوباره سبز میشود.۲. (اسم) پاییز؛ خزان.
-
قهوه ریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] qahveriz ظرفی که از آن قهوۀ جوشیده در فنجان بریزند.
-
خرده ریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹خردهریزه› [عامیانه] xorderiz چیزهای خُرد، کمبها، پراکنده، و بیهوده.
-
خاک ریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xākriz ۱. جایی که در آن خاک ریخته باشند.۲. محلی در کنار خندق که خاکهای کندهشده را برای جلوگیری از عبورومرور در آنجا میریزند.
-
رنگ ریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] rangriz ۱. رنگرز؛ صباغ.۲. [مجاز] حیلهگر؛ نیرنگباز.
-
خون ریز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xunriz ۱. ریزندۀ خون.۲. [مجاز] قاتل و بیرحم.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] خونریزی.
-
جستوجو در متن
-
ذره بین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] (فیزیک) zarrebin عدسی کوچک که چیزهای ریز در زیر آن درشت دیده میشود و برای خواندن خطهای ریز و دیدن برخی چیزهای ریز به کار میرود.
-
سحق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] sahq ۱. کوفتن؛ ساییدن؛ سودن؛ نرم کردن.۲. ریزریز کردن.۳. هلاک کردن.
-
رشاشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] rašāše قطرههای ریز.
-
اشک فشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) 'aškfešān اشکبار؛ اشکریز.