کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رک و پوست کنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پوست کنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) pustkande ۱. جانور یا میوه که پوست آن را کنده باشند.۲. [مجاز] سخن صریح؛ آشکار؛ بیپرده: ◻︎ چرا چون گل زنی در پوست خنده / سخن باید چو شکّر پوستکنده (نظامی۲: ۱۴۰).
-
تقشر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taqaššor باز شدن یا کنده شدن پوست چیزی؛ از پوست درآمدن.
-
نارنگی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) nāre(a)ngi میوهای از نوع مرکبات، کوچکتر از نارنج، خوشطعم و شیرین که پوست آن بهراحتی کنده میشود. درخت این گیاه از درخت نارنج و پرتقال کوچکتراست و تخم آن کاشته میشود.
-
مقشر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moqaššar ۱. پوستکردهشده؛ پوستکنده.۲. دانهای که پوست آن را کنده باشند.
-
مشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹مشگ› mašk ۱. پوست دباغیشدۀ گوسفند که آن را قالبی کنده باشند و در آن آب یا دوغ یا چیز دیگر نگهداری میکنند؛ خیک.۲. [عامیانه، مجاز] شکم.
-
بخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] baxte ۱. فربه؛ چاق؛ پرورشیافته.۲. (اسم) گوسفند نر سه یا چهارساله: ◻︎ چو گرگ باش که چون درفُتَد میان رمه / چه میش چه بره دندانش را چه بخته چه شاک (سوزنی: ۵۹).۳. پوستکرده؛ هرچه پوست آن را کنده باشند، مانندِ ماش، نخود، کنجد، بره، و گوسفن...
-
پوست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pōst، مقابلِ مغز] pust ۱. جلد؛ غلاف؛ قشر.۲. (زیستشناسی) آنچه روی عضلات بدن انسان و جانوران را پوشانده و اعمال آن عبارت است از احساس حرارت، برودت، درد، و لمس: پوست بدن.۳. (زیستشناسی) آنچه روی تنه و شاخۀ درخت و گیاه و میوه را میپوشاند:...
-
کنده گری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] kandegari شغل و عمل کندهگر؛ کندهکاری.
-
ریشه کن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) rišekan ۱. آنکه یا آنچه چیزی را از بیخ میکند و نابود میکند.۲. (صفت مفعولی) چیزی که از بیخ کنده شده؛ درختی که از ریشه کنده شده باشد.
-
کنده کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) kandekāri عمل کندن و نقشونگار انداختن روی سنگ، چوب، یا فلز؛ کندهگری.
-
لورکند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lurkand زمینی که آن را سیلاب کنده و گود کرده باشد؛ لوره؛ لوشاره.
-
هر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [عامیانه] hor صدای از جا کنده شدن و فروریختن چیزی.
-
جرب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (پزشکی) jarab نوعی بیماری پوستی واگیردار که باعث سوزش و خارش پوست بدن و پیدا شدن جوشهای بسیارریز روی پوست میشود. انگل آن در زیر پوست بدن سوراخهایی ایجاد میکند؛ پریون؛ گری؛ گال.
-
پوسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پوستک› puste ۱. پوست کوچک.۲. پوست نازک.۳. هرچیز پوستمانند.۴. هرچیز ریز شبیه پوست.۵. پولک ریز و نازک.
-
چسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] časte ۱. نغمه؛ آهنگ؛ آواز.۲. ساغری؛ کیمخت؛ پوست کفل چهارپایان؛ پوست اسب و الاغ که دباغت شده باشد.