کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَرکُن، ارکان] rokn ۱. جزء بزرگتر و قویتر از هرچیز؛ عضو عمده.۲. [مجاز] بزرگ و شریف و رئیس قوم.۳. امر عظیم.۴. پایه؛ ستون.۵. [قدیمی] آنچه به آن قوت میگیرند و تکیه میکنند؛ پایه و ستون.
-
جستوجو در متن
-
تسبیع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasbi' ۱. هفتتایی کردن.۲. هفت بخش کردن؛ هفترکن ساختن؛ هفت جزء کردن چیزی.
-
سباعی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سبع) [عربی: سباعیّ] [قدیمی] sobā'i[y] ۱. آنچه دارای هفت رکن باشد؛ هفتتایی.۲. کلمهای که بنای آن بر هفت حرف باشد؛ هفتحرفی.
-
باشگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bāšgun = باژگون: ◻︎ خاک پایت را زحل از دیده بر سر مینهد / آری آری هست دایم کار هندو باشگون (رکنالدینبکرانی: لغتنامه: باشگون).
-
قص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: قصّ] qas[s] ۱. بریدن موی یا ناخن.۲. (ادبی) در عروض، اسقاط حرف دوم متحرک از رکن چنانکه متفاعلن مفاعلن شود.
-
سنام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] sanām ۱. کوهان شتر.۲. رکن معظم هرچیز.۳. شریف قوم؛ بزرگ قوم.
-
رکنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به رکنالدولۀ دیلمی، اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] rokni سکۀ زر خالص: ◻︎ رکنی تو رکن دلم را شکست / خردم ازان خرده که بر من نشست (نظامی۱: ۷۴).
-
خبن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) xabn در عروض، اسقاط حرف دوم ساکن از رکن، مثل حذف الف فاعلاتن که فعلاتن شود یا الف فاعلن که نقل به فعلن گردد یا سین مستفعلن که متفعلن شود و آن را مخبون گویند.
-
قطف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: قُطُوف] qatf ۱. (ادبی) در عروض، اسقاط سبب خفیف از آخر رکن چنانکه از مفاعلتن مفاعل باقی بماند و نقل به فعولن شود.۲. [قدیمی] چیدن میوه.
-
رادمنش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] rādmaneš ۱. سخی؛ کریم؛ سخاپیشه.۲. جوانمرد: ◻︎ رادمنش پیر جهاندیدهای / در همه آفاق پسندیدهای (رکنالدین: مجمعالفرس: رادمنش).
-
اذالت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اذالة] ‹اذاله› 'ezālat ۱. (ادبی) در عروض، زیاد کردن الف در وتد مجموع که در آخر رکن باشد، چنانکه متفاعلن، متفاعلان و فاعلن، فاعلان و مستفعلن، مستفعلان شود.۲. [قدیمی] خوار و رام کردن: اذالت اعدا.
-
کسف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] kasf ۱. گرفتن ماه یا خورشید.۲. (ادبی) در عروض، انداختن حرف هفتم از رکن چنانکه از مفعولات مفعولا باقی بماند و نقل به مفعولن شود.۳. [قدیمی] بریدن جامه یا چیز دیگر؛ قطع کردن.
-
لوحش اللـه
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی: لااَوحَشَهُالله] [قدیمی] lo[w]hašallā(a)h کلمهای که در مقام تعظیم و استعجاب میگویند؛ وحشت ندهد او را خدای؛ خدا او را غمگین و ملول نکند: ◻︎ ز رکنآباد ما صد لوحشالله / که عمر خضر میبخشد زلالش (حافظ۲: ۴۰۴).
-
مسدس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] mosaddas ۱. (ریاضی) ششگوشه؛ ششضلعی.۲. (صفت) (ادبی) در عروض، ویژگی بیت ششپایه.۳. (ادبی) مسمطی که در هر بند شش مصراع داشته باشد.۴. (صفت) [قدیمی] دارای شش رکن یا عضو.