کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رُس آهکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] ra(o)s پرخور؛ بسیارخوار؛ شکمپرست؛ حریص در خوردن؛ رژد: ◻︎ رسی بود گویند شاه رسان / همهساله چشمش به چیز کسان (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۱).
-
رس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رسّ] ras[s] ۱. (ادبی) در قافیه، واکۀ ā ماقبل حرف رَوی، مانند ā در «آهن» و «لادن» یا ماقبل حرف دخیل، مانند واکۀ ā در «شمایل» و «مایل».۲. [قدیمی] معدن.۳. [قدیمی] ابتدای چیزی.۴. [قدیمی] چاه کهنه.
-
رس
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ رسیدن) re(a)s ۱. = رسیدن۲. رسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دیررس، زودرس.۳. رسیدگیکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دادرس، بازرس.۴. محل قابل رسیدن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تیررس، دیدرس.
-
رس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹رُست› (زمینشناسی) ros[s] نوعی خاک که از امتزاج آن با آب خمیری چسبنده حاصل میشود و میتوان آن را به شکلهای مختلف درآورد و بهواسطۀ مواد خارجی به رنگهای زرد، سرخ، خاکستری، سبز، سیاه، سفید درمیآید؛ خاک رس؛ رست.
-
پی رس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) peyres ۱. آنکه از پی برسد.۲. آنکه از دنبال آید و به دیگران ملحق شود؛ پیرسنده؛ ازپیرسنده.
-
پیش رس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pišre(a)s ۱. کسی که پیش از دیگران به مقصد برسد؛ پیشرسنده.۲. آنچه پیشتر از وقت مقرر فرابرسد.۳. میوهای که زودتر از نوع خود بهدست آید؛ نوبر.
-
تازه رس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tāzere(a)s نورس؛ تازهرسیده.
-
سایه رس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sāyeres میوهای که در سایه رسیده باشد.
-
هم رس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] hamras هماهنگ؛ یکجهت؛ متقارب.
-
یاری رس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] yārira(e)s = یاررس