کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رُخنمای انحلال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rax ۱. (زمینشناسی) خط یا تراک باریک در روی سنگ که هرگاه ضربه به سنگ برسد از آنجا شکسته شود.۲. در تراشکاری، خطهایی که از کشیدن سوهان بر روی فلز ایجاد میشود.۳. [قدیمی] شکاف باریک؛ رخنه؛ چاک.۴. [قدیمی] حزن؛ اندوه.۵. [قدیمی] خراش.
-
رخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rox ۱. یک طرف صورت از زیر چشم تا چانه؛ روی؛ چهره.۲. [قدیمی] هریک از برجستگیهای دو طرف صورت؛ گونه.۳. [قدیمی] سوی؛ طرف؛ جانب.۴. [قدیمی] عنان اسب.〈 رخ دادن: (مصدر لازم) روی دادن؛ به وقوع پیوستن امری.〈 رخ گرداندن (مصدر لازم) ‹رخ گردانی...
-
رخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (ورزش) rox در شطرنج، مهرهای به شکل برج؛ قلعه.
-
گل رخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] golrox کسی که رخ او مانند گل سرخ باشد؛ گلچهره؛ خوبرو؛ خوشگل؛ زیبا؛ گلرخسار؛ گلعذار.
-
لاله رخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹لالهرخان› [قدیمی، مجاز] lālerox ۱. لالهرخسار؛ لالهروی.۲. معشوقی که گونههای سرخ به رنگ گل لاله دارد.
-
غازه رخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] qāzerox ۱. ویژگی کسی که غازه به گونههای خود مالیده باشد.۲. ویژگی آنکه گونههایی به رنگ غازه دارد.
-
پری رخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] parirox پریرو؛ پریچهر؛ پریرخسار؛ خوبروی.
-
ساده رخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] sāderox = سادهرو
-
نیم رخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) nimrox ۱. نیمۀ صورت.۲. (صفت) ویژگی عکس یا تصویری که نصف صورت را نشان بدهد.
-
تازه رخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] tāzerox تازهرخسار؛ تازهرو.