کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حرف) r دوازدهمین حرف الفبای فارسی؛ رِِ. Δ در حساب ابجد: «۲۰۰».
-
ر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) re نام واج «ر».
-
واژههای همآوا
-
ر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حرف) r دوازدهمین حرف الفبای فارسی؛ رِِ. Δ در حساب ابجد: «۲۰۰».
-
ر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) re نام واج «ر».
-
جستوجو در متن
-
لهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lehi رخصت؛ اجازه؛ پروانه.
-
لثغه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: لثغَة، مؤنث: لثغاء] [قدیمی] losqe شکستگی و گرفتگی زبان بهطوریکه حرف «س» را «ٍث» و «ر» را «غ» تلفظ کنند.
-
لنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لفج› [قدیمی] lonj لب؛ لپ؛ دو طرف دهان از بیرون: ◻︎ نه همه کار تو دانی نه همه زور تو راست / لنج پرباد مکن بیش و کتف برمفراز (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۵).
-
نت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: note] not ۱. (موسیقی) نشانههای گرافیکی نمایندۀ صدا در نظام خطوط حامل که هفت نشانه با نامهای دو، رِِ، می، فا، سِل، لا، و سی هستند.۲. (موسیقی) صدایی که هر یک از این نشانه ها نمایندۀ آن است.۳. خلاصهای از یک کتاب، جزوه، یا سخنرانی؛ یا...
-
سکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سکَّة، جمع: سِکَک] sekke ۱. قطعهای فلزی و بهادار که بر روی آن نام کشور یا پادشاه ضرب کننده نوشته شده است.۲. [قدیمی] راه راست و هموار.۳. [قدیمی] کوچۀ راست.۴. [قدیمی] راستۀ درختان.۵. [قدیمی] آهنی که با آن زمین را شیار میکنند؛ گاوآهن.
-
موازنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: موازَنَة] movāzene ۱. هموزن کردن؛ سنجیدن دوچیز و برابر کردن آنها با هم.۲. (ادبی) در بدیع، آوردن کلماتی هموزن در دو مصراع، مانندِ این شعر: آنکه بیرون برد رفعش چین ز رخسار سپر / و آنکه دور افکند عدلش خم ز ابروی کمان ـ پرتوی از ر...
-
روی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رویّ] ravi[yy] ۱. (ادبی) در قافیه، آخرین حرف قافیه که مدار قافیۀ شعر بر آن است، مانند «ر» در کلمات سر و زر و در، یا حرف «ت» در کلمات هست و دست، یا حرف «ل» در کلمات گِل و دل.۲. (صفت) [قدیمی] تبعیتکننده؛ پیرو؛ دنبالهرو.۳. (صفت) [قدیمی] س...
-
قافیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قافیَة (= آخر چیزی)، جمع: قَوافی] qāfiye ۱. پشت گردن؛ پس گردن.۲. آخر چیزی.۳. (ادبی) یک مصوت یا رشتهای از چند صامت و مصوت که در آخرین کلمۀ ابیات یک قطعه شعر یا در آخرین کلمۀ مصراعهای یک بیت تکرار شود، ولی این تکرار، تکرار یک کلمه با معن...
-
صامت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] sāmet ۱. [مقابلِ ناطق] ساکت؛ خاموش.۲. ناتوان در سخن گفتن.۳. (سینما، تئاتر) ویژگی فیلم بدون صدا.۵. (اسم) (زبانشناسی) واجی که در گذر خود از اندامهای گویایی به مانعی برخورد میکند، مانند ج، د، ر؛ همخوان؛ بیصدا.۵. (اسم) [قدیمی، مجاز] زر...