کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رو وارو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گشاده رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گشادهروی› gošāderu ۱. [مجاز] خوشرو؛ خندان.۲. [مقابلِ روبسته] [قدیمی] بیحجاب.
-
گل رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گلروی› [قدیمی، مجاز] golru گلرخ؛ گلچهره؛ خوبرو.
-
گنداب رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) gandābro[w] جایی که آبهای گندیده از آن عبور کند.
-
چپ رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) čapro[w] ۱. کسی که به راه چپ برود؛ آنکه از راه راست منحرف شود.۲. (سیاسی) تندرو؛ کسی که افکار دست چپی داشته باشد و در طریق مخالفت با رژیم کشور یا سیاست دولت گام بردارد.
-
خنده رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ اخمو] ‹خندهروی› xanderu خندان؛ گشادهرو.
-
تک رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) takro[w] ۱. آنکه تنها به راهی برود.۲. کسی که تنها از پی امری برود یا به کاری بپردازد.
-
دشمن رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دشمنروی› [قدیمی] došmanru ۱. بهصورت دشمن؛ مانند دشمن.۲. [مجاز] کسی که مردم از دیدن او نفرت داشته باشند.
-
دنباله رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] dombālero[w] پیرو؛ آنکه پشت سر دیگری برود.
-
فراخ رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] farāxro[w] وی ویژگی کسی که از حد خود تجاوز میکند.
-
فراخ رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹فراخروی› [قدیمی] farāxru گشادهرو؛ خوشرو؛ خندان.
-
پری رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پریروی› [قدیمی] pariru کسی که روی زیبا مانند روی پری دارد؛ پریچهر؛ پریچهره؛ پریرخ؛ پریرخسار؛ زیبارو؛ خوشگل: ◻︎ سمنبویان غبار غم چو بنشینند بنشانند / پریرویان قرار دل چو بستیزند بستانند (حافظ: ۳۹۴).
-
پس رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pasro[w] پسرونده؛ پیرو.
-
پشت رو
فرهنگ فارسی عمید
(قید) poštru = پشت 〈 پشتورو〈 پشتورو کردن:۱. برگرداندن و وارونه کردن جامه یا رویۀ لباس که پشت آن به رو بیاید.۲. [مجاز] خلاف واقع نشان دادن.
-
بیگانه رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bigāneru کسی که بهظاهر بیگانه بهنظر آید؛ نااهل؛ اغیاررو.
-
پاک رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] pākro[w] ۱. پارسا؛ نجیب؛ عفیف.۲. خوشرفتار؛ نیکرفتار؛ آنکه روش خوب دارد: ◻︎ جوانی پاکباز و پاکرو بود / که با پاکیزهرویی در کِرو بود (سعدی: ۱۴۸)، ◻︎ هر دوست که دم زد از وفا دشمن شد / هر پاکرویی که بود تردامن شد (حافظ: ۱...