کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رؤیان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رویان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ruyān ۱. (زیستشناسی) جنین.۲. (صفت) = روییدن
-
رویان شناسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) ruyānšenāsi جنینشناسی.
-
جستوجو در متن
-
گاسترولا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: gastrula] (زیستشناسی) gāstrolā رویان در مرحلهای از رشد که فقط دو لایه سلول دارد.
-
نظرباز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] nazarbāz کسی که رغبت بسیار به دیدن چهرۀ زیبارویان دارد.
-
جنین شناسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، فارسی] (پزشکی) janinšenāsi علمی که به تحقیق دربارۀ رشد و نمو جانداران در دوران جنینی میپردازد؛ رویانشناسی؛ آمبریولوژی.
-
چشم چران
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عامیانه، مجاز] če(a)šmčerān ۱. مردی که از روی هوس به زنان و دختران نظر کند.۲. آنکه به تماشای خوبرویان سرگرم شود؛ نظرباز.
-
چشم چرانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عامیانه، مجاز] ce(a)šmče(a)rāni نظر کردن به چهرۀ خوبرویان؛ تماشا کردن چیزهای خوب و زیبا؛ نگهچرانی؛ نظربازی.
-
جنین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اجنَّة] (زیستشناسی) janin فرزند هر موجود مهرهداری که در رحم یا تخم قرار دارد و پس از رسیدن به مرحلۀ خاصی از تکوین از جای خود خارج میشود؛ رویان.
-
روبسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) rubaste آنکه یا آنچه دارای پوشش باشد؛ روپوشیده: ◻︎ خوبرویان گشادهرو باشند / تو که روبستهای مگر زشتی (سعدی: لغتنامه: روبسته).
-
معشوقه باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] ma'šuqbāz آنکه طالب و راغب عشقورزی با خوبرویان است؛ معشوقپرست: ◻︎ دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم / با من چه کرد دیدۀ معشوقهباز من (حافظ: ۸۰۰)
-
کرشمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کرشم› kerešme ۱. ناز.۲. اشاره با چشم و ابرو؛ غمزه.۳. حرکات دلانگیز چشم و ابروی زیبارویان.۴. (موسیقی) گوشهای در دستگاههای ماهور، نوا، همایون، سهگاه، چهارگاه، و راستپنجگاه.
-
پری رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پریروی› [قدیمی] pariru کسی که روی زیبا مانند روی پری دارد؛ پریچهر؛ پریچهره؛ پریرخ؛ پریرخسار؛ زیبارو؛ خوشگل: ◻︎ سمنبویان غبار غم چو بنشینند بنشانند / پریرویان قرار دل چو بستیزند بستانند (حافظ: ۳۹۴).
-
ساده رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹سادهروی› [قدیمی] sāderu ۱. پسری که هنوز ریش در نیاورده سادهرخ؛ سادهزنخ: ◻︎ چو خواهی که قدرت بماند بلند / دل ای خواجه در سادهرویان مبند (سعدی۱: ۴۷).۲. (صفت) زیبا.
-
آمیختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: āmēxtan] ‹آمیزیدن، آمیغدن، آمیغیدن› 'āmixtan ۱. آمیخته کردن؛ درهم کردن؛ درهم ساختن و مخلوط کردن دو یا چندچیز با هم.۲. (مصدر لازم) درهم شدن؛ آمیخته شدن؛ مخلوط شدن.۳. (مصدر لازم) [قدیمی] رفت و آمد، معاشرت: ◻︎ تو با خوبرویان ب...