کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روغن گیاهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
روغن سوزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ro[w]qansuzi سوختن روغن؛ سوختن قسمتی از روغن در موتور اتومبیل در اثر معیوب شدن رینگ یا پیستون.
-
روغن کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ro[w]qankāri مالیدن یا داخل کردن روغن مخصوص ماشین میان چرخ، دندهها، و میلههای ماشین برای روان شدن و جلوگیری از اصطکاک و ساییدگی آنها.
-
جستوجو در متن
-
منداب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) mandāb گیاهی یکساله با گلهای زرد و دانههای سیاهرنگ که از آن روغن میگیرند.
-
اسانس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: essence] 'esāns مادهای معطر به شکل مایع یا روغن فرّار که از بعضی مواد گیاهی یا حیوانی و یا بهطور مصنوعی گرفته میشود: اسانس نعنا.
-
کتان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [اکدی] (زیستشناسی) kat[t]ān گیاهی یکساله با گلهای آبی یا سفید و ساقههای بلند و باریک که از تخم آن روغن و از ساقۀ آن الیاف به دست میآورند.
-
مارگارین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: margarine] mārgārin ۱. مادهای سفیدرنگ که از پیه گوسفند و بعضی چربیهای حیوانی دیگر گرفته میشود.۲. نوعی کرۀ مصنوعی که از ترکیب روغنهای گیاهی و روغنهای حیوانی بهجز چربی شیر تهیه میشود.
-
آفتاب گردان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) 'āftābgardān گیاهی با برگهای درشت و ساقۀ بلند و گلهای سبدی زردرنگ که میان آنها تخمهایی شبیه تخم هندوانه قرار دارد و آنها را تف میدهند و مغز آن را میخورند. روغن آن را نیز میگیرند و در پختن شیرینی و بعضی خوراکها به کار م...
-
خشخاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) xašxāš ۱. گیاهی علفی، با ساقۀ باریک، گلهای سفید، و برگهای دراز، درشت، و دندانهدار که بلندیش تا یک متر میرسد و از آن شیرۀ تریاک میگیرند؛ کوکنار.۲. میوۀ گرزمانند گیاه خشخاش که پس از ریختن برگهای گل در سر شاخه پیدا میشود.۳. دان...
-
رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rang] rang ۱. نمود اشیا بر اثر بازتاب نور از آنها.۲. مادهای تهیهشده از مواد معدنی، گیاهی، یا روغنی که برای رنگآمیزی یا نقاشی به کار میرود.۳. [مجاز] رواج؛ رونق: ◻︎ به خان اندر آی ار جهان تنگ شد / همه کار بیبرگ و بیرنگ شد (فردوسی: ...