کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روزی طلبیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی روزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] biruzi ۱. بینصیب؛ بیبهره از رزقوروزی.۲. فقیر؛ محتاج.
-
گنجشک روزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] gonješkruzi آنکه رزق و روزی اندک داشته باشد؛ تنگروزی.
-
فراخ روزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] farāxruzi آنکه رزق و روزی فراوان دارد.
-
پراکنده روزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] parākānderuzi کمروزی؛ تهیدست؛ بینوا: ◻︎ خداوند مِکنت به حق مشتغِل / پراکندهروزی پراکندهدل (سعدی: ۱۶۳).
-
حرام روزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] harāmruzi ۱. کسی که با مال حرام امرار معاش میکند و رزقوروزی خود را از راه ناروا بهدست میآورد.۲. [مجاز] فقیر؛ نیازمند.
-
روزی خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹روزیخور› [قدیمی] ruzixār آنکه روزی میخورد؛ انسان یا حیوان که بهره و نصیب از رزقوروزی دارد.
-
روزی ده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ruzideh ۱. آنکه به همۀ جانداران رزقوروزی میدهد؛ رازق؛ رزاق؛ روزیدهنده.۲. از نامها و صفات خدایتعالی.
-
روزی رسان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ruzire(a)sān = روزیده
-
روزی مند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] ruzimand برخوردار: ◻︎ آنکه دستش به دادن روزی / آمد اندر زمانه روزیمند (انوری: ۶۲۰).
-
تنگ روزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] tangruzi فقیر؛ مسکین؛ مستمند.
-
جستوجو در متن
-
گواهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) ‹گوایی› go(a)vāhi شهادت: ◻︎ دل من همی داد گفتی گوایی / که باشد مرا روزی از تو جدایی (فرخی: ۳۹۴).〈 گواهی خواستن: (مصدر متعدی) از کسی شهادت خواستن؛ به شهادت طلبیدن.〈 گواهی دادن: (مصدر لازم) شهادت دادن.