کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روباه صفت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
روباه بازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] rubāhbāzi مکر؛ فریب؛ حیلهگری؛ نیرنگبازی.〈 روباهبازی درآوردن: [عامیانه، مجاز] خود را ضعیف و افتاده و بینوا و ترسو وانمود ساختن.
-
روباه تربک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] rubāhtorbak = تاجریزی
-
روباه رزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹روباهرزک› (زیستشناسی) [قدیمی] rubāhraze = تاجریزی
-
جستوجو در متن
-
روبهانه
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [قدیمی] rubahāne حیلهگر و مکار مانند روباه؛ مانند روباه؛ همچون روباه.
-
ثعالبی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به ثعالب) [عربی: ثعالبیّ] [قدیمی] sa'āle(a)bi ۱. کسی که از پوست روباه پوستین تهیه میکند.۲. فروشندۀ پوست روباه.
-
نازورمند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nāzurmand کمزور؛ بیزور؛ ناتوان: ◻︎ سگ کیست روباه نازورمند / که شیر ژیان را رسانَد گزند (نظامی۵: ۸۲۴).
-
روبه مزاج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] rubahme(a)zāj ۱. روباهطبع؛ مانند روباه؛ حیلهگر؛ مکار.۲. ضعیف و ترسو؛ جبان؛ کمدل: ◻︎ آنکه شیران را کند روبهمزاج / احتیاج است احتیاج است احتیاج (مولوی: لغتنامه: روبهمزاج).
-
دوردست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مجاز] durdast ۱. جای دور: ◻︎ ز بانگ سگان کآمد از دوردست / رمیدند گرگان و روباه رست (نظامی۵: ۹۶۶).۲. (صفت) چیزی که نزدیک نباشد؛ آنچه در دسترس نباشد.
-
شل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی: شلّ] šal[l] ویژگی کسی که پا یا دستش معیوب و ازکارافتاده باشد: ◻︎ برو شیر درنده باش ای دغل / مینداز خود را چو روباه شل (سعدی۱: ۸۸).
-
ژیان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] žiyān ۱. خشمآلود؛ خشمگین؛ خشمناک؛ تندخو.۲. درنده: ◻︎ سگِ کیست روباه نازورمند / که شیر ژیان را رساند گزند (نظامی۵: ۸۲۴)، ◻︎ مورچگان را چو بُوَد اتفاق / شیر ژیان را بدرانند پوست (سعدی: ۱۲۴).
-
کلته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت)[قدیمی] kalte ۱. ویژگی حیوان پیر و ازکارافتاده.۲. دمبریده: ◻︎ به شاه ددان کلتهروباه گفت / که دانا زد این داستان در نهفت (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۸).۳. ویژگی کسی که زبانش میگیرد و حروف را نمیتواند از مخرج ادا کند.