کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ره توشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ره توشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹راهتوشه› rahtuše توشۀ راه؛ آذوقۀ مسافر: ◻︎ نهادم عقل را رهتوشه از می / ز شهر هستیش کردم روانه (حافظ: ۸۵۲).
-
واژههای مشابه
-
به ره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] berah ۱. بهراه؛ باراه.۲. نیکو.۳. آراسته.۴. مناسب.
-
روبا ره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rubāre آنچه در هنگام ذوب کردن فلزات بهصورت کف بر روی مادۀ ذوبشده ایجاد میشود.
-
ره انجام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹راهانجام› [قدیمی] rah[']anjām اسبتندرو: ◻︎ تنوری چنین گرم دربندمان / رهانجام را گرمتر کن عنان (نظامی: لغتنامه: رهانجام).
-
ره بسیج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] rahbasij رهسپار؛ سفرکننده.
-
ره پیما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] rahpeymā = راهپیما
-
ره گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹رهگوی› (موسیقی) [قدیمی] rahgu نغمهسرا؛ خواننده؛ خنیاگر.
-
ره نشین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] rahnešin = راهنشین
-
ره نورد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) rahnavard کسی که راهی را طی میکند؛ راهپیما.
-
جستوجو در متن
-
پست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pe(a)st ۱. آرد.۲. آرد بوداده؛ آرد گندم یا جو یا نخود بریانکرده: ◻︎ منم روی از جهان در گوشه کرده / کفی پست جوین ره توشه کرده (نظامی۲: ۱۰۷).۳. پوست گندم و جو؛ سبوس؛ سپوسه.
-
پروازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] parvāze ۱. توشه و طعامی که در سفر یا گردش و شکار با خود بردارند: ◻︎ جانا چه توان کرد که اندر ره عشقت / الا جگر سوخته پروازۀ ما نیست (؟: مجمعالفرس: پروازه).۲. آتشی که پیش پای عروس و داماد بیفروزند.۳. زرورق و ریزههای زر که در شب عروسی ب...