کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رها کرد او را پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] konne فتیلۀ چراغ: ◻︎ کنه را در چراغ کرد سبک / پس در او کرد اندکی روغن (رودکی۱: ۹۱).
-
یله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) yale رها؛ آزاد؛ ول؛ ولشده.〈 یله کردن: (مصدر متعدی) واگذاشتن؛ رها کردن: ◻︎ گله کرد باید به گیتی یله / تو را چون نباشد ز گیتی گله (فردوسی: ۲/۳۱۸).
-
سهل القیاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] sahlolqiyād آنکه به آسانی بتوان او را وادار به هرکاری کرد؛ مطیع؛ آرام.
-
رون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ravan آزمایش؛ امتحان؛ تجربه: ◻︎ کرد باید مر مرا و او را رون / شیر تا تیمار دارد خویشتن (رودکی: ۵۳۷).
-
یاور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] yāvar قطعهچوب یا فلزی که با آن چیزی را در هاون بکوبند؛ دستۀ هاون: ◻︎ قَدَر از سر گرز او ساخت یاور / قضا از سر خصم او کرد هاون (نزاری: مجمعالفرس: یاور).
-
پهلوزن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] pahluzan کسی که با دیگری در قدر و مرتبه لاف برابری و همسری بزند: ◻︎ وگر نیز پهلوزنی را بکشت / از او بهتری را قوی کرد پشت (نظامی۵: ۸۷۵).
-
پرپری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) perperi ۱. هرچیز پوستهمانند و نازک: نان پرپری، عبای پرپری.۲. (اسم) کبوتری که پرهایش را قیچی میزنند و آن را روی بام رها میکنند تا کبوترهای دیگر به هوای او بنشینند.
-
تجاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تجار› [قدیمی] tajāre کرهاسب: ◻︎ آنکه تدبیر او سواری کرد / بر جهان تجارۀ توسن (فرخی: ۳۰۷). Δ بعضی این کلمه را تحریف تخاره دانستهاند، منسوب به تخارستان: اسب تخاری.
-
سبک خرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] sabokxerad سبکعقل؛ کمخرد؛ سادهلوح: ◻︎ جز آن سبکخرد شوربخت سوختهمغز / که غره کرد مر او را به خویشتن شیطان (فرخی: ۳۲۷).
-
پاداش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pāt-dahišn] ‹پاداشت، پاداشن، داشن، پادش، باداش› pādāš ۱. مزد.۲. سزای عمل، خواه نیک خواه بد؛ سزا؛ جزا: ◻︎ درستش شد که هرچ او کرد بد کرد / پدر پاداش او بر جای خود کرد (نظامی۲: ۱۲۶).
-
شیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šiyān جزا؛ مکافات؛ پاداش: ◻︎ بر او تازه شد کینهٴ سالیان / بکردندش از هرچه کرد او شیان (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۴).
-
شغار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] šeqār در دورۀ جاهلیت، نوعی نکاح که در آن مردی دختر یا خواهر خود را به مرد دیگر به زنی میداد به شرط آنکه او نیز دختر یا خواهر خود را بدون مهر و کابین به وی بدهد. Δ این امر را پیغمبر اسلام نهی کرد و فرمود: لا شغار فی الاسل...
-
شکفیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] šekofidan ۱. شکفتن؛ شکفته شدن.۲. باز شدن غنچه.۳. [مجاز] باز شدن لبها هنگام تبسم؛ خندان شدن: ◻︎ چو سلطان نظر کرد او را بدید / ز دیدار او همچو گل بشکفید (سعدی: لغتنامه: شکفیدن).
-
چاره پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) čārepazir ۱. چارهپذیرنده؛ چارهبردار.۲. ویژگی دردی که بتوان آن را درمان کرد؛ قابل علاج.۳. ویژگی امری که بتوان آن را اصلاح کرد.
-
دنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) dang ۱. [عامیانه] ابله؛ احمق؛ کودن: ◻︎ صدهزاران نام خوش را کرد ننگ / صدهزاران زیرکان را کرد دنگ (مولوی۱: ۷۸۱).۲. [قدیمی] پریشانخاطر.۳. (قید) [قدیمی] با پریشانخاطری.