کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رنگ بر آب زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آتش رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ātašrang قرمزرنگ: ◻︎ تو دهیّ و تو آری از دل سنگ / آتش لعل و لعل آتشرنگ (نظامی۴: ۵۳۸).
-
بوی رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] buyrang گلسرخ.
-
غالیه رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāliyerang غالیهفام؛ به رنگ غالیه؛ سیاه.
-
زاغ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zāqrang به رنگ زاغ؛ هرچیز سیاه که به سیاهی پر زاغ باشد: ◻︎ چو روز سپید از شب زاغرنگ / برآمد چو کافور از اقصای زنگ (نظامی۵: ۹۰۵).
-
رنگ آمیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) rang[']āmiz ۱. کسی که رنگها را بههم مخلوط کند؛ نقاش: ◻︎ از پی نقشهای جانآویز / اختران نقشبند و رنگآمیز (سنائی: ۲۱۸).۲. [قدیمی، مجاز] حیلهگر؛ نیرنگباز؛ مکار: ◻︎ دلم ربودۀ لولیوشیست شورانگیز / دروغوعده و قّتالوضع و رنگآمیز ...
-
رنگ باخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] rangbāxte ۱. ویژگی کسی که رنگ چهرهاش از ترس، بیماری، یا علت دیگر پریده باشد.۲. پریدهرنگ؛ کمرنگشده؛ کهنه.
-
رنگ پریدگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] rangparidegi ۱. رنگباختگی.۲. بیرنگی یا زردی رنگ چهره از ترس، بیماری، یا علت دیگر.
-
رنگ پریده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] rangparide ۱. ویژگی کسی که رنگ چهرهاش از ترس، بیماری، علت دیگر پریده باشد.۲. آنچه رنگ طبیعی خود را از دست داده؛ رنگرفته؛ کمرنگشده.
-
رنگ ریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] rangriz ۱. رنگرز؛ صباغ.۲. [مجاز] حیلهگر؛ نیرنگباز.
-
رنگ زردی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) rangzardi ۱. زرد بودن رنگ چهره.۲. [مجاز] شرمندگی: ◻︎ طمع آرد به مردان رنگزردی / طمع را سر ببر گر مرد مردی (ناصرخسرو: لغتنامه: رنگزردی).۳. (پزشکی) یرقان؛ زردی.
-
رنگ کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) rangkār ۱. کسی که اتومبیل، صنایع چوبی، و امثال آن را رنگ میکند.۲. (صفت) [قدیمی، مجاز] حیلهگر؛ مکار؛ نیرنگساز؛ فریبدهنده: ◻︎ نگه کرد گرسیوز رنگکار / ز گفت سیاوخش با شهریار (فردوسی۲: ۶۷۱).
-
رنگ کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) rangkāri شغل و عمل رنگکار؛ رنگ کردن در و دیوار یا چیز دیگر.
-
رنگ ناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] rangnāk دارای رنگ؛ رنگین.
-
رنگ ورورفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عامیانه، مجاز] rangorurafte ۱. آنچه رنگ و نمای آن از حالت اصلی برگشته و کمرنگ یا بیرنگ شده است؛ رنگرفته؛ رنگپریده.۲. کهنه.
-
شوریده رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] šuriderang ۱. رنگپریده.۲. افسرده.۳. ملامتشده.