کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رنگ پریدگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] rangparidegi ۱. رنگباختگی.۲. بیرنگی یا زردی رنگ چهره از ترس، بیماری، یا علت دیگر.
-
رنگ پریده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] rangparide ۱. ویژگی کسی که رنگ چهرهاش از ترس، بیماری، علت دیگر پریده باشد.۲. آنچه رنگ طبیعی خود را از دست داده؛ رنگرفته؛ کمرنگشده.
-
رنگ ریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] rangriz ۱. رنگرز؛ صباغ.۲. [مجاز] حیلهگر؛ نیرنگباز.
-
رنگ زردی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) rangzardi ۱. زرد بودن رنگ چهره.۲. [مجاز] شرمندگی: ◻︎ طمع آرد به مردان رنگزردی / طمع را سر ببر گر مرد مردی (ناصرخسرو: لغتنامه: رنگزردی).۳. (پزشکی) یرقان؛ زردی.
-
رنگ کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) rangkār ۱. کسی که اتومبیل، صنایع چوبی، و امثال آن را رنگ میکند.۲. (صفت) [قدیمی، مجاز] حیلهگر؛ مکار؛ نیرنگساز؛ فریبدهنده: ◻︎ نگه کرد گرسیوز رنگکار / ز گفت سیاوخش با شهریار (فردوسی۲: ۶۷۱).
-
رنگ کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) rangkāri شغل و عمل رنگکار؛ رنگ کردن در و دیوار یا چیز دیگر.
-
رنگ ناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] rangnāk دارای رنگ؛ رنگین.
-
رنگ ورورفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عامیانه، مجاز] rangorurafte ۱. آنچه رنگ و نمای آن از حالت اصلی برگشته و کمرنگ یا بیرنگ شده است؛ رنگرفته؛ رنگپریده.۲. کهنه.
-
شوریده رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] šuriderang ۱. رنگپریده.۲. افسرده.۳. ملامتشده.
-
هام رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] hāmrang = همرنگ
-
ته رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tahrang ۱. نخستین رنگ که نقاش به در و پنجره یا دیوار میزند؛ آستر.۲. (نقاشی) رنگی که ابتدا بر روی تابلو میزنند و سپس رنگهای اصلی را به کار میبرند.۳. [مجاز] اثری خفیف و اندک از هرچیزی.
-
تیره رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tirerang سیاهرنگ.
-
خوش رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xošrang دارای رنگ خوب.
-
هم رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) hamrang ۱. دو چیز که به یک رنگ باشند.۲. [مجاز] همتا؛ همانند.
-
کالیو ه رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kāliverang = کالیو: ◻︎ خیالش خرف کرده کالیوهرنگ / به مغزش فروبرده خرچنگ چنگ (سعدی۱: ۱۸۷).