کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رنگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رنگی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به رنگ) rangi ۱. آغشتهبهرنگ؛ رنگآلود.۲. آنچه بهرنگهای مختلف باشد.۳. [قدیمی] رنگرز؛ صباغ.
-
واژههای مشابه
-
بی رنگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) birangi ۱. حالت بیرنگ بودن.۲. [مجاز] ساده و بیآلایش بودن.۳. (تصوف) بیچونی حق؛ عالم وحدت.
-
جستوجو در متن
-
ملماز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ملمیز› [قدیمی] malmāz رنگی که رنگرزان با آن جامه رنگ کنند.
-
صمیمانه
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عربی. فارسی] samimāne از روی یکرنگی و دوستی؛ خالصانه؛ دوستانه.
-
صمیمیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] samimiy[y]at یگانگی؛ یکرنگی؛ یکدلی.
-
کف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kaf مادۀ سیاهرنگی که زنان به ابروی خود میمالیدند.
-
زرقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: زرقَة] [قدیمی] zorqe رنگی مانند رنگ آسمان؛ کبودی؛ رنگ آسمانی.
-
شهاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šahāb آب سرخرنگی که از گل کاجیره گرفته میشود؛ شاهآب.
-
بلوچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] boluč تکۀ گوشت سرخرنگی که روی سر خروس درمیآید؛ تاج خروس؛ خوچ.
-
تلون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] talavvon ۱. دارای رنگ شدن.۲. رنگبهرنگ شدن؛ هر دم به رنگی درآمدن.
-
عنبیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عنبیَّة] (زیستشناسی) 'enabiyye بافت رنگی در چشم مهرهداران که مردمک در قسمت مرکزی آن قرار دارد.
-
پیگمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: pigment] (شیمی) pigmān هریک از مواد رنگی موجود در سلول گیاهی یا جانوری که به آن رنگ میدهد؛ رنگدانه.
-
رنگ پریدگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] rangparidegi ۱. رنگباختگی.۲. بیرنگی یا زردی رنگ چهره از ترس، بیماری، یا علت دیگر.