کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رقعه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رقعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رقعَة، جمع: رِقاع] [قدیمی] roq'e ۱. نامۀ کوچک؛ نوشتۀ کوتاه.۲. وصلهای که به لباس میدوزند.۳. صفحۀ شطرنج یا نرد.۴. قطعهای از چیزی که بر آن مینوشتند، مانند پوست، کاغذ، یا پارچه.
-
جستوجو در متن
-
رقاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] reqā' ۱. [جمعِ رُقعَة] = رقعه۲. (هنر) در خوشنویسی، نوعی خط از شش خطی که ابنمقله اختراع کرده است.
-
بازافکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bāz[']afkan قطعهای پارچه که صوفیان و درویشان به لباس خود میدوختند؛ رقعه؛ پینه.
-
بادامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bādāme ۱. پیلۀ ابریشم.۲. هرچه شبیه مغز بادام باشد، مانندِ نگین انگشتری.۳. خال گوشتی درشت که در پوست بدن پیدا شود.۴. رقعه؛ پینه.۵. (تصوف) جامۀ درویشان که از تکههای رنگارنگ دوخته میشد.