کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رفت و رو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rōd] ‹روی› ru ۱. رخ؛ چهره؛ رخسار؛ صورت.۲. [مقابلِ پشت] سطح و طرف بیرون چیزی.۳. [عامیانه، مجاز] بیپروایی؛ گستاخی: عجب رویی داری!.۴. [عامیانه، مجاز] حیا.۵. وجه؛ شکل: ◻︎ چو دریای جوشان زمین بردمید / چنان شد که کس روی هامون ندید (فردوسی: ۴...
-
نویدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] novidan زاری کردن؛ نالیدن: ◻︎ کنون زود پیرایه بگشای و رو / به پیش پدر رو بهزاری بنو (فردوسی: ۱/۲۲۰).
-
پشت رو
فرهنگ فارسی عمید
(قید) poštru = پشت 〈 پشتورو〈 پشتورو کردن:۱. برگرداندن و وارونه کردن جامه یا رویۀ لباس که پشت آن به رو بیاید.۲. [مجاز] خلاف واقع نشان دادن.
-
فاستونی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [روسی] fāsto(u)ni پارچۀپشمی یا نخی ضخیم، برای دوختن لباس رو و رسمی.
-
میانه رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) miyānero[w] کسی که در هیچ کاری افراط و تفریط نکند؛ میانهگیر.
-
روستره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rusetore پارچهای که با آن دست و رو را خشک کنند؛ حوله.
-
آسیون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'āsivan سرگردان؛ آسیمه؛ سرگشته؛ حیران: ◻︎ گرنه عشقت کرد آسیون مرا / از چه رو سرگشته و آسیونم (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۴).
-
بتو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bato[w] ۱. مشرق.۲. جای آفتابگیر؛ جایی که رو به آفتاب باشد و غالباً آفتاب به آن بتابد.
-
گستاخ رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gostāxro[w] ۱. روندۀ گستاخ و بیپروا.۲. آنکه طریق گستاخی پیشگیرد.
-
خپ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xap خفه؛ ساکت: ◻︎ رو بگرداند به سوی دست چپ / در تبار و خویش گویندش که خپ (مولوی: ۴۱۹).
-
جین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: gin] jin نوعی پارچۀ نخی ضخیم با بافت فشرده که معمولاً از آن جامۀ رو و بهویژه شلوار میدوزند.
-
پاکیزه رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākizero[w] پاکرو؛ خوشرفتار؛ نیکرفتار؛ پارسا: ◻︎ یکی سیرت نیکمردان شنو / اگر نیکبختیّ و پاکیزهرو (سعدی۱: ۸۷ حاشیه).
-
دثار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مقابلِ شعار] [قدیمی] desār لباسی که روی لباسهای دیگر بر تن کنند، مانند جبه و عبا؛ روپوش؛ بالاپوش؛ لباس رو.
-
سرخ پوست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) sorxpust ساکنان بومی آمریکا که پوستی به رنگ قهوهای روشن دارند و اکنون نسلشان رو به انقراض است.
-
صبح رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹صبحروی› [قدیمی، مجاز] sobhru سپیدرو؛ سپیدچهره؛ کسی که چهرهاش مانند صبح روشن و درخشان است.