کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رفته بود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
روی هم رفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی، قید) [مجاز] ruyehamrafte ۱. جمعاً؛ کلاً.۲. از هر لحاظ.
-
جستوجو در متن
-
بدآغار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بدآغاز› [قدیمی] bad[']āqār بدذات؛ بدسرشت؛ بدنهاد: ◻︎ یکی زشتروی بدآغار بود / توگویی به مردمگزی مار بود (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۰).
-
کرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kero[w] قایق: ◻︎ جوانی پاکبازِ پاکرو بود / که با پاکیزهرویی در کرو بود (سعدی: ۱۴۸).
-
کنداور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گنداور› [قدیمی] kondāvar دلیر؛ شجاع؛ جنگجو: ◻︎ نه شمشیر کنداوران کند بود / که کینآوری ز اختر تند بود (سعدی۱: ۱۳۸).
-
پیروزجنگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] piruzjangi حالت پیروزجنگ: ◻︎ چو در جنگ پیروزیاش دیده بود / ز پیروزجنگیش ترسیده بود (نظامی۵: ۸۲۲).
-
پاک رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] pākro[w] ۱. پارسا؛ نجیب؛ عفیف.۲. خوشرفتار؛ نیکرفتار؛ آنکه روش خوب دارد: ◻︎ جوانی پاکباز و پاکرو بود / که با پاکیزهرویی در کِرو بود (سعدی: ۱۴۸)، ◻︎ هر دوست که دم زد از وفا دشمن شد / هر پاکرویی که بود تردامن شد (حافظ: ۱...
-
آبدان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ آبادان] [قدیمی] 'ābadān آباد: ◻︎ تیغ محمودی که اسلام آبَدان از آب اوست / بود سالی صد که آن بیکار بود از کارزار (عثمان مختاری: ۸۴).
-
بود
فرهنگ فارسی عمید
(فعل سوم شخص مفرد از مصدر بودن) bovad باشد. Δ هنگام استفهام و آرزومندی گفته میشود: ◻︎ بُوَد آیا که در میکدهها بگشایند / گره از کار فروبستهٴ ما بگشایند (حافظ: ۴۱۰ حاشیه).
-
بهار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] [قدیمی] bahār ۱. بتخانه؛ بتکده.۲. آتشکده: ◻︎ بهاری دلافروز در بلخ بود / کز او تازهگل را دهن تلخ بود (نظامی۵: ۹۱۸).
-
گران پایه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gerānpāye بلندمرتبه؛ عالیرتبه؛ عالیمقام: ◻︎ ازایشان هرآن کس که پرمایه بود / به گنج و به مردی گرانپایه بود (فردوسی: ۷/۱۳۳).
-
کناره جو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] ka(e)nāreju کنارهگیر؛ آنکه دوری جوید: ◻︎ با می به کنار جوی میباید بود / وز غصه کنارهجوی میباید بود (حافظ: ۱۱۰۹).
-
گزیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [سُریانی] [قدیمی] ga(e)zir ۱. پاکار؛ پیشکار.۲. داروغه؛ عسس: ◻︎ گزیری به چاهی درافتاده بود / که از هول او شیر نر ماده بود (سعدی۱: ۶۲).
-
لوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] luš ۱. کسی که دهانش کج باشد؛ کجدهان: ◻︎ زن چو این بشنید، پس خاموش بود / کفشگر کانا و مردی لوش بود (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۴).۲. جذامی.
-
ترناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [قدیمی] tarnās صدایی که هنگام انداختن تیر از چلۀ کمان برآید؛ ترنگ: ◻︎ دل سرکشان پر ز وسواس بود / همه دشت پر بانگ ترناس بود (فردوسی: لغتنامه: ترناس).