کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رعی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ra'y ۱. چریدن.۲. چرانیدن.۳. حفظ کردن؛ نگهداری کردن.۴. سرپرستی.
-
واژههای همآوا
-
رای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آراء] ra'y ۱. عقیده؛ نظر؛ اندیشه.۲. عقیدۀ کسی یا کسانی دربارۀ چیزی یا کسی.۳. (سیاسی) برگهای که نشاندهندۀ نظر فرد در مورد یک امر سیاسی، بهویژه انتخابات است: رٲیش را در صندوق انداخت.۴. حکم دادگاه.۵. (اسم مصدر) [عامیانه] قضاوت؛ ...
-
رای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rāy] [قدیمی] rāy ۱. اندیشه؛ فکر.۲. عقل.۳. عقیده.۴. تدبیر.۵. عزم.
-
رای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] rāy ۱. لقب و عنوان برای پادشاهان و فرمانروایان هند؛ راج؛ راجه: ◻︎ همی نگون شود از بٲس و از مهابت شاه / به ترک خانهٴ خان و به هند رایت رای (عنصری: ۲۹۱).۲. [قدیمی] پادشاه؛ حاکم.