کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رصدخانۀ ام ام تی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رصدخانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] (نجوم) rasadxāne جایی که ستارهشناسان در آن با ابزارهای مخصوص ستارگان و اجرام نجومی را مشاهده و بررسی میکنند.
-
جستوجو در متن
-
ام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اُمَّهات] [قدیمی] 'om[m] ۱. مادر.۲. [مجاز] اصل هر چیز.〈 ام لیلی: شراب سیاهرنگ.〈 ام حباب: دنیا.〈 ام زنبق: [قدیمی، مجاز] خمر؛ شراب.
-
ام الرقیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] 'ommorraqiq = نرمشامه
-
ام الشرایین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) 'ommoššarāy(')in [قدیمی] = آئورت
-
ام الغلیظ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] 'ommolqaliz = سختشامه
-
ام القری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی، مجاز] 'ommolqorā مکۀ معظمه.
-
ام ملدم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'ommomeldam حمی؛ تب.
-
عم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عمّ] [قدیمی] 'am[m] برادر پدر؛ عمو.
-
ام الامراض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی (= مادر بیماریها)] [مجاز] 'ommol'amrāz مایۀ بیماریها؛ زکام.
-
ام الخبائث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: (= مادر پلیدیها)] [مجاز] 'ommolxabā'(y)es شراب؛ می.
-
ام الفساد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] ‹امالمفاسد› [مجاز] 'ommolfe(a)sād سرمایۀ تباهی و تباهکاری.
-
سی ام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سی) siyom آنکه یا آنچه در مرتبۀ سی واقع شده؛ سیامین.
-
امهات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اُمّ] 'ommahāt = ام〈 امهات اربعه (سفلی): [قدیمی، مجاز] چهار عنصر (آب، باد، خاک، و آتش).〈 امهات علوی: [قدیمی، مجاز] علوم، عقول، نفوس، و ارواح.
-
کنیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کنیَة، جمع: کنی] ‹کنیت› konye لقبی برای تعظیم و تکریم که در اول آن «اب»، «ابن»، «ام»، یا «بنت» میآمد، مانندِ ابوالحسن و امکلثوم.