کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رشته را پنبه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رشته به رشته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rešteberešte نوعی شیرینی که از لعاب برنج به شکل رشتۀ باریک درهمپیچیده درست میکنند و در تاوه تف میدهند سپس خاکهقند روی آن میریزند.
-
رشته فرنگی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. مٲخوذ از فرانسوی. فارسی] reštefarangi نوعی رشته که از آرد سیبزمینی یا آردگندم به شکل نوار یا لولۀ باریک درست میکنند؛ ماکارونی.
-
جستوجو در متن
-
واخیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹بخیدن› [قدیمی] vāxidan پنبه را از پنبهدانه جدا کردن؛ پنبه زدن.
-
جوزق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: گوزغه] ‹گوزغه، جوزقه، جوزق› [قدیمی] jo[w]zaq غوزه و غلاف پنبه که هنوز پنبۀ آن را درنیاورده باشند؛ کتو.
-
فاخیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹واخیدن› [قدیمی] fāxidan ۱. چیدن و برکندن.۲. ازهم جدا کردن.۳. پنبه را از پنبهدانه جدا کردن؛ حلاجی کردن.
-
حلاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] hallāj ۱. کسی که با دستگاه مخصوص پنبه را از پنبهدانه جدا میکند.۲. کسی که پنبه را با کمان میزند؛ پنبهزن.
-
غوزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گوزه، غوژه، جوزغه، وش، کتو› (زیستشناسی) quze ۱. غلاف پنبه که هنوز پنبۀ آن را درنیاورده باشند.۲. غلاف و پوست دانه یا تخمدان بعضی گیاهان مانند خشخاش و شقایق.
-
پنبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pambak] (زیستشناسی) pambe گیاهی با ساقۀ ستبر و کوتاه و شاخههای نازک و برگهای درشت و گلهای زرد یا سرخرنگ که پس از رسیدن، شکافته میشود و از میان آن دانههایی بیرون میآید که اطراف آنها را تارهای سفید فراگرفته است.〈 پنبه کردن: ...
-
غاژیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] qāžidan پشم یا پنبه را با دست کشیدن و دراز کردن برای ریسیدن؛ غاژ کردن؛ غاز کردن.
-
فرخمیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹فخمیدن، فلخمیدن، فلخودن، فلخیدن› [قدیمی] farx[a]midan ۱. حلاجی کردن؛ پنبه زدن؛ پنبهدانه را از پنبه جدا کردن.۲. اهتمام و دقت کردن در کار: ◻︎ افسوس نیاید تو را از این کار / بر خویشتن این رازها مَفَرْخم (ناصرخسرو: ۲۷۷).
-
فلخودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹فلخیدن، فلخمیدن، فخمیدن، فرخمیدن› [قدیمی] falxudan پنبهدانه را از پنبه جدا کردن؛ حلاجی کردن.
-
غاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qāz ۱. پینه؛ وصله.۲. چاک؛ شکاف.〈 غاز کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] پشم یا پنبه را با دست کشیدن و دراز کردن برای ریسیدن؛ غاژیدن.
-
فخمیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹فخمدن، فرخمیدن، فلخمیدن، فلخیدن، فلخودن، واخیدن› [قدیمی] faxmidan جدا کردن پنبه از پنبهدانه؛ پنبه زدن: ◻︎ جوان بودم و پنبه فخمیدمی / چو فخمیدمی دانه برچیدمی (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۲۰).
-
پنبه زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) pambezan کسی که پنبه را با کمان میزند که از هم باز شود؛ حلاج؛ نداف؛ پنبهبز؛ پنبهوز.