کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رستگاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رستگاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) rast[e]gāri آزادی؛ رهایی.
-
جستوجو در متن
-
رشاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] rašād به راه راست رفتن؛ رستگاری.
-
نجاح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] najāh ۱. پیروزی.۲. رستگاری.
-
فلاح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] falāh ۱. رستگاری.۲. پیروزی.۳. نجات.۴. صلاح حال.
-
نجات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نجاة] nejāt ۱. رهایی یافتن. خلاص؛ رهایی.۲. [قدیمی، مجاز] رستگاری.
-
هدا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: هدیٰ] [قدیمی] hodā ۱. راهنمایی.۲. رستگاری.۳. راستی.۴. (اسم) راه راست.
-
فوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] fo[w]z ۱. پیروزی یافتن.۲. رستگار شدن.۳. پیروزی.۴. رهایی.۵. رستگاری.
-
معتصم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mo'tasem ۱. چنگزننده به دامن کسی.۲. دستاندازنده به چیزی برای رستگاری و نجات؛ پناهبرنده.
-
الامان
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] ‹امان› 'al'amān پناه؛ زینهار؛ کلمهای که هنگام ترس و وحشت و احساس خطر برای پناهجویی و کمک خواستن به کار برده میشود: ◻︎ به کمندی درم که ممکن نیست / رستگاری به الامان گفتن (سعدی۲: ۵۳۶).
-
چنگلوک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹جنگلوک، چنگوک، جنگلوت، چنگولک› [قدیمی] čang[a]luk ۱. ویژگی انسان یا حیوانی که انگشتان دست و پایش کج و معیوب باشد.۲. ویژگی کسی که بهواسطۀ ضعف و سستی هنگام حرکت دست به دیوار بگیرد یا به کسی و چیزی تکیه کند: ◻︎ به مردن به آب اندرون چنگلوک / بِه ...
-
نور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَنوار] nur ۱. روشنایی؛ تابش؛ فروغ؛ فروز: نور چراغ، نور آفتاب.۲. [عامیانه، مجاز] توانایی دیدن.۳. بیستوچهارمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۶۴ آیه.۴. [قدیمی، مجاز] رونق.〈 نور اسپهبد (اسفهبد): [قدیمی]۱. فره کیانی.۲. نفس ناطقه؛ رو...