کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رخ کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گل رخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] golrox کسی که رخ او مانند گل سرخ باشد؛ گلچهره؛ خوبرو؛ خوشگل؛ زیبا؛ گلرخسار؛ گلعذار.
-
لاله رخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹لالهرخان› [قدیمی، مجاز] lālerox ۱. لالهرخسار؛ لالهروی.۲. معشوقی که گونههای سرخ به رنگ گل لاله دارد.
-
غازه رخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] qāzerox ۱. ویژگی کسی که غازه به گونههای خود مالیده باشد.۲. ویژگی آنکه گونههایی به رنگ غازه دارد.
-
پری رخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] parirox پریرو؛ پریچهر؛ پریرخسار؛ خوبروی.
-
ساده رخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] sāderox = سادهرو
-
نیم رخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) nimrox ۱. نیمۀ صورت.۲. (صفت) ویژگی عکس یا تصویری که نصف صورت را نشان بدهد.
-
تازه رخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] tāzerox تازهرخسار؛ تازهرو.
-
جستوجو در متن
-
اعراض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'e'rāz ۱. روی برگردانیدن؛ رخ برتافتن.۲. دوری کردن؛ پرهیز کردن؛ پرهیز کردن از چیزی.
-
پژمراندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پژمرانیدن› pažmorāndan ۱. پژمرده ساختن: ◻︎ همیپژمراند رخ ارغوان / کند تیره دیدار روشنروان (فردوسی: ۱/۱۱۵).۲. افسرده کردن.
-
طرازیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [معرب، فارسی] [قدیمی] ta(e)rāzidan ۱. آرایش دادن؛ آراستن.۲. نظموترتیب دادن؛ اصلاح کردن: ◻︎ رخ دولت بفروز، آتش فتنه بنشان / دل حکمت بزدای آلت ملکت بطراز (منوچهری: ۵۲). ٣. آماده کردن.
-
عارض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] 'ārez ۱. عرضکننده؛ عریضهدهنده؛ شاکی.۲. (اسم) رویداد؛ پیشامد؛ حادثه.۳. (صفت) (فلسفه) ویژگی آنچه پیدا میشود و میگذرد و ثابت نیست.۴. (اسم) [قدیمی] فرماندهِ لشکر.۵. (اسم) [قدیمی] رخسار؛ چهره؛ روی.〈 عارض شدن: (مصدر لازم)۱. ر...
-
برخاستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [مقابلِ نشستن] barxāstan ۱. برپا شدن؛ بهپا ایستادن؛ بلند شدن.۲. از خواب بیدار شدن.۳. [مجاز] پدید آمدن؛ به وجود آمدن.۴. به گوش رسیدن صدا: صدایی برخاست.۵. رخ دادن؛ اتفاق افتادن: دعوایی میان آن دو برخاست.۶. اقدام کردن؛ آغاز کردن به کاری.۷. ...
-
الحذر
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] [قدیمی] 'alhazar حذر؛ بپرهیز؛ بترس؛ دوری کن؛ در مقام بیم دادن و امر به پرهیز کردن از کاری یا چیزی یا کسی گفته میشود: ◻︎ ای رخ چون آینه افروخته / الحذر از آه من سوخته (سعدی۲: ۵۴۹).
-
آگاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: ākās] ‹آگه› 'āgāh ۱. باخبر؛ مطلع: ◻︎ هرکه او بیدارتر پردردتر / هرکه او آ گاهتر رخ زردتر (مولوی: ۶۰).۲. هوشیار؛ دانا.۳. (قید) با دانایی.۴. مُطلع (در ترکیب با کلمۀ دیگر) دلآگاه، کارآگاه.〈 آگاه شدن: (مصدر متعدی) باخبر شدن؛ خبردا...