کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رختخواب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رختخواب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) raxtexāb رختخواب؛ لحاف و تشک؛ بستر.
-
جستوجو در متن
-
بیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bir بستر؛ رختخواب.
-
شادیچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šādiče ۱. رختخواب؛ لحاف.۲. بالاپوش.
-
بستر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vistarak] [قدیمی] ba(e)star رختخواب گستردهشده؛ تشک؛ توشک.〈 بستر رود: جایی که رود از آن میگذرد؛ رودخانه.
-
فراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فِراش] [قدیمی] fe(a)rāš ۱. جامۀ خواب؛ بستر؛ رختخواب.۲. [مجاز] همسر؛ همخوابه.
-
فریش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی، مُمالِ فِراش] [قدیمی] feriš هر نوع گستردنی، مانندِ فرش، بستر، و رختخواب: ◻︎ که خوبانی که درخورد فریشاند / ز عالم در کدامین بقعه بیشاند؟ (نظامی۲: ۲۴۳).
-
هم جامه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) hamjāme کسی که با دیگری در یک بستر بخوابد؛ همبستر؛ همرختخواب: ◻︎ نه بیگانه گر هست فرزند و زن / چو همجامه گردد شود جامهکن (نظامی۵: ۸۲۳).
-
بسترآهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ba(e)star[']āhang ۱. لحاف.۲. ملافه؛ چادرشب؛ چادر رختخواب: ◻︎ خوشا حال لحاف و بسترآهنگ / که میگیرند هر شب در برت تنگ (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۷).
-
تخت دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) taxtdār ۱. صاحب تخت؛ دارندۀ تخت.۲. (اسم) جامۀ خواب که بر روی تخت بگسترانند؛ رختخواب.۳. (اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] پادشاه.
-
جامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ĵāmak] jāme ۱. پوشاک؛ لباس: ◻︎ قضا کشتی آنجا که خواهد بَرَد / وگر ناخدا جامه بر تن دَرَد (سعدی۱: ۱۴۲).۲. [قدیمی] پارچۀ دوخته یا نادوخته. ٣. [قدیمی] بستر. ٤. [قدیمی] هرچیز گستردنی.〈 جامهٴ خواب:۱. لباس راحتی که هنگام خواب بر تن کنند...
-
جا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: giyāk] ‹جای› jā ۱. محل.۲. هر قسمتی از فضا یا سطح که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد.۳. منزل.۴. اثر باقیمانده از چیزی بر روی یک سطح: جای مُشت.۵. بستر: جا تَر است و بچه نیست.۶. جانشین؛ عوض؛ ازا: ◻︎ اگر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست / حرا...