کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رحم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رحم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رُحم] rahm ۱. بخشایش.۲. رقت قلب؛ نرمدلی؛ مهربانی.
-
رحم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَرحام] rahem ۱. (زیستشناسی) عضوی کیسهمانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی میکند؛ جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده؛ بچهدان؛ زهدان.۲. [قدیمی] خویشاوندی؛ خویشی؛ قرابت.〈 رحم بریدن: [قدیمی] قطع رشتۀ خویشاوندی؛ ترک مرا...
-
واژههای مشابه
-
بی رحم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] birahm ۱. سنگدل.۲. ظالم؛ ستمکار.
-
جستوجو در متن
-
بچه دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) baččedān = رحِم
-
بوگان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بوهمان، بویگان، پوگان، بون› (زیستشناسی) [قدیمی] bugān = رَحِم
-
پرکام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] parkām = رَحِم
-
زهدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) zehdān = رَحِم
-
ارحم الراحمین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] 'arhamorrāhemin رحمکنندهتر از همۀ رحمکنندگان؛ بخشندهترین بخشندگان؛ از صفات خداوند.
-
بچه خوره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) baččexore تودهای گوشتی در رحم که از رشد غیرطبیعی تخمک یا مخاط رحم بهوجود میآید.
-
ترحم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tarahhom ۱. رحم داشتن؛ مهربانی کردن.۲. بر سر لطف و مهربانی آمدن؛ رحم کردن.
-
بی امان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] bi'amān بیرحم؛ سنگدل.
-
بی عاطفه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bi'ātefe کسی که رحم و شفقت نداشته باشد؛ بیمهر؛ نامهربان.
-
کافردل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] kāfe(a)rdel سیاهدل؛ بیرحم؛ ستمگر.