کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رباب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رباب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رَباب] ro(a)bāb ۱. (موسیقی) از آلات موسیقی شبیه تار که کاسۀ آن کوچکتر و در قدیم دارای دو سیم بوده و آن را با کشیدن کمانه یا آرشه مینواختهاند؛ رواوه.۲. [قدیمی] ابر سفید.
-
جستوجو در متن
-
رواوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) [قدیمی] ravāve = رباب
-
شیشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) šišak نوعی آلت موسیقی؛ رباب چهارتار.
-
شاشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شاشنگ، شوشک، شارشک، شاشنگ، شیشو، سوسک› [قدیمی] šāšak ۱. (موسیقی) رباب؛ چهارتار.۲. (زیستشناسی) تیهو.
-
شیشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) [قدیمی] šišom از آلات موسیقی؛ رباب: ◻︎ بگیر بادۀ نوشین و نوش کن به صواب / به بانگ شیشم با بانگ افسر سگزی (منوچهری: ۱۲۹).
-
ابریشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹افریشم، بریشم› 'abrišam ۱. تاری بسیارنازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه میشود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار میرود.۲. (موسیقی) [قدیمی] تار سازهایی مانند رباب و چنگ.۳. (موسیقی) [قدیمی] هر سازی که با ...
-
مربع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] morabba' ۱. چهارگوش؛ چهارگوشه.۲. (ریاضی) شکلی هندسی که دارای چهار ضلع مساوی و چهار زاویۀ قائمه باشد؛ چهارسو.۳. (ادبی) در بدیع، آن است که شاعر چهار مصراع بگوید که هم افقی خوانده شود و هم عمودی:از چهرۀافروختهگل رامشکن/افروختهرخ م...
-
کمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: Kamān] ‹خمان› kamān ۱. نوعی سلاح جنگی چوبی و خمیده که برای پرتاب کردن تیر به کار میرفت.۲. چوبی بلند و سرکج برای جدا کردن الیاف پنبه یا پشم از یکدیگر.۳. (نجوم) = قوس۴. (موسیقی) [قدیمی] آرشه.۵. (موسیقی) [قدیمی] سازی زهی شبیه رباب و به شک...
-
غلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غلوّ] qolov[v] ۱. زیادهروی در کاری یا در وصف کسی و چیزی؛ از حد درگذشتن؛ تجاوز کردن از حد.۲. گزافکاری.۳. گزافهگویی.۴. به مقام خدایی رسانیدن بشر، و اعتقاد به حلول خداوند در شخص.۵. (ادبی) در بدیع، مبالغۀ شاعر یا نویسنده در وصف...
-
آرام
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [پهلوی: āram] 'ārām ۱. ساکت؛ خاموش.۲. بیحرکت.۳. [مجاز] امن.۴. راحت: زندگی آرام.۵. (اسم مصدر) آرامش؛ راحتی، ◻︎ چو دشمن به دشمن بُوَد مشتغل / تو با دوست بنشین به آرام دل (سعدی۱: ۷۷).۶. (قید) آهسته.۷. (بن مضارعِ آرامیدن و آرمیدن) = آرمیدن۸. آ...