کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
را آب،راه آب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زابه را
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹زاوراه، زاورا، زابرا، زابراه، زابهرا› [عامیانه، مجاز] zāberā ۱. بیچاره؛ دربهدر؛ بیخانمان.۲. سرگردان؛ حیران.〈 زابهرا شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] ناگزیر از ترک جا و مکان خود شدن.〈 زابهرا کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز]۱. ک...
-
جستوجو در متن
-
آب رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābro[w] ۱. جای گذشتن آب؛ آبراه؛ آبراهه؛ راه آب.۲. جویی که برای گذشتن آب درست میکنند.
-
آبراهه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبراه، آبره، آوره، آبْرو› 'ābrāhe ۱. راه آب؛ راهگذر آب؛ مجرای آب.۲. گذرگاه سیل.
-
راه آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rāh[']āb ۱. آبراه؛ آبراهه؛ آبرو؛ مجرای آب؛ نهر و جایی که آب از آن میگذرد.۲. گذرگاه سیل.
-
آب خسب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ābxosb چهارپایی که هرگاه در راه خود به رودخانه یا جای تنگآب برسد میان آب بخسبد.
-
زیراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زیرآب› zirāb راه آب زیر حوض یا استخر که هرگاه بخواهند آب خارج شود آن را باز میکنند.
-
منهل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مناهل] [قدیمی] manhal ۱. جای آب خوردن در راه.۲. چشمهای که مردم از آن آب بخورند.
-
آب شیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābšib ۱. راه آب که از بالا به نشیب آورده باشند؛ راهگذر آب که شیب بسیار داشته باشد.۲. آبی که با سرعت زیاد حرکت کند.
-
شتک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šatak ترشح آب؛ آبی که از نهر یا از روی زمین بهواسطۀ جریان سریع یا حرکت کردن در میان آن به اطراف پاشیده میشود.〈 شتک زدن: (مصدر لازم) راه رفتن در میان آب و آب را با حرکت پا به اطراف پاشاندن.
-
بناب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بن آب› [قدیمی] bonāb قعر آب؛ ته آب.
-
دفق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] dafq ریختن آب؛ ریختن آب بهشدت؛ جستن آب؛ جهیدن آب از چیزی.
-
تسبیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasbil ۱. بهرایگان دادن چیزی در راه خدا.۲. آب رایگان به همه دادن.
-
آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āp] ‹آو، او› 'āb ۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی H۲O که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته. در صد درجۀ سانتیگراد جوش میآید و در صفر درجۀ سانتیگراد من...
-
آب آشنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آشناب› [قدیمی] 'āb[']āš[e]nā کسی که شناوری بداند؛ آشنا به آب؛ شناگر: ◻︎ کسی کاندر آب است و آبآشناست / از آب ار چو آتش نترسد رواست (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۸).